• وبلاگ : هزاردستان
  • يادداشت : سراب عشق
  • نظرات : 1 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    با عرض پوزش از سر نزدنم و تعويض آدرس . اينشالا خدمت ميرسم
    سلام سيناي گلم خوبي ؟ كجايي بابا دلم برات تنگيده راستي مي خواستم بگم كه اپيدم پيشم نمي ايي ؟

    صداي پاي که مي آيد....؟ به کوچه ام که گذر دارد..؟
    بگوکه پنجره بگشايم اگرزعشق خبر دارد..؟

    دلم گرفته ز تنهايي ...بود که پنجره بگشايم
    اگر گذر گه خواموشم هنوز ...راهگذار دارد

    کسي که مي گذرداز اينجا....به دست...شاخه گلي دارد!
    ز کوچه اين شده معلومم که....رنگ و بوي دگر دارد

    کسي که مي گذرد اينجا ... به دست مشعله اي دارد...
    بگو که پرده ي ظلمت را... ز روي غمکده بردارد...

    چه تلخکام و چه محرومم..! بگو که دريغ نفرمايد
    کسي که ميگذرد اينجا... گلاب و نقل و شکر دارد

    فشرده بر جگرم بنگر... سکوت سربي شبها را...!
    طنين نقره اي کامش...نشانه ها ز سحر دارد..!

    صداي پاي که مي آيد..؟صلاي عشق بزن اي دل...!
    کسي که مي گذرد از اينجا..سوي دريچه ي من نظر دارد......

    _______xxxxxxx___________xxxxxx
    ______xxxxxxxxxxx______xxxxxxxxxxx
    _____xxxxxxxxxxxxxx___xxxxxxxxxxxxx
    _____xxxxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxxx
    _____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
    ______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
    _______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
    _________xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
    ____________xxxxxxxxxxxxxxxxx
    _______________xxxxxxxxxxxx
    _________________xxxxxxxxx
    __________________xxxxx
    ___________________xxxx
    ___________________xxx
    __________________xx
    _________________x
    _______________x
    وبلاگت عاليه

    بنام آموزگار عشق

    سلام ودرود فراوان

    زيباست

    بسيار زيباست

    راستي منو به خاطر غيبت طولانيم ببخشيد

    به روزم ودر اتظار حضور گرم شما

    يا حق

    سعي کن به خاطر کسي که دوستش داري غرورت را از دست بدهي.

    نه به خاطر غرورت کسي را که دوست داري از دست بدهي.

    کسي که محبت خود را محدود مي کند هرگز معني محبت را نفهميده است.

    سلام دوست عزيزم!

    مطالبت بسيار زيبا و جالب بود.

    خوشحال ميشم به كلبه حقيرانه من هم سر بزني.

    منتظر حضور سبزت هستم. اگه زحمتي نيست به دوستات وبلاگم را معرقي كن. ممنونم از توجه شما دوست گلم.

    شاد و تندرست باشي دوست خوبم. يك خواهش هم دارم و ان اينكه حتما لطف كن و وبلاگ بسيار زيبا و جالب دوستم شميم را هم ببين. اسم وبلاگش بيصدا ميشكنم. تو لينك دوستان هست. ممنونم عزيز.

    www.beesedamishekanam.blogfa.com

    کاش مي ديدم چيست...آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست...آه وقتي که ، لبخند نگاهت را مي تاباني ؛
    بال مژگان بلندت را مي خواباني ؛آه وقتي که تو چشمانت ،آن جام لبالب از جان دارو را سوي اين تشنه جان سوخته ، مي گرداني ،
    موج موسيقي عشق از دلم ميگذرد...من ، در آن لحظه که چشم تو به من مي نگرد برگ خشکيده ايمان را ، در پنجه باد ؛
    رقص شيطاني خواهش را ، در آتش سبز ؛ نور پنهاني بخشش را ، در چشمه مهر ؛ اهتزاز ابديت را مي بينم
    . ...

    سلام دوست اسمانيم با عرشض معذرت از اينكه به دليل مشغله كاري دير به دير سر ميزنم اسمان پرستاره ام با خبر مهمي به روز شده شما نيز در شادي من شريك باشيد
    سلام زيبا بود و روان. راستي كم پيدا شدي شايد من هم

    تا بگرداني ز من روي. سوي خلق ....... باز گردانم ز رويت .روي خلق

    بد کنم . بد.. با تو . خُلق و خوي خَلق ...... نادمت سازم ز گفتگوي خلق

    نا اميد از يار و اغيارت کنم

    گر هزارت سر بُوَد در تن ... هّلا ....... کوبم آن يکجا.. بسنگ ابتلا

    ماندت چون زان همه .يکسر بجا ..... همچو منصور آنسرت را زير پا

    آرم و تن بر سر دارت کنم

    تا زنم آتش ترا بر جسم و جان ...سوزم از نار جلالت خانمان

    سازمت .جاري انا الحق بر زبان ........ سنگ باران بر سر دار آنزمان

    همچو آن حلاج اسرارت کنم

    گر براه عشق پا افشرده اي ؟..... ور به سِّر صوفيان پي برده اي

    سر همانجا نِه .که باده خورده اي........ آنچنان يعني که از خود مرده اي

    تا بهر دل زنده سردارت کنم

    گر کني از بهر دنيا طاعتي ؟...... خود نماند بر تو غير از رحمتي

    زانکه تو ..مرزوق بعد از قسمتي ...... ور ز طاعتها مُريد جنّتي /؟

    سر نگون بر عکس در نارت کنم

    در تذکر خواهي ار. اشراق من ؟......... عاشق نوري تو ... ني مشتاق من

    خارجي از زُمره عشاق من ...... در حقيقت گر شوي اوراق من ؟......

    مصدر انوار و اطوارت کنم

    هر که دايم نيست ناپرواي عشق .... او چه داند قيمت سوداي عشق
    عشق را جاني ببايد بيقرار ..... در ميان فتنه سر غوغاي عشق
    جمله چون امروز در خود مانده‌اند .... کس چه داند قيمت فرداي عشق
    ديده‌اي کو تا ببيند صد هزار ........ واله و سرگشته در صحراي عشق
    بس سر گردنکشان کاندر جهان ..... پست شد چون خاک زيرپاي عشق
    در جهان شوريدگان هستند و نيست .... هر که او شوريده شد شيداي عشق
    چون که نيست از عشق جانت را خبر .... کي بود هرگز تو را پرواي عشق
    عاشقان دانند قدر عشق دوست .... تو چه داني چون نه‌اي داناي عشق
    چشم دل آخر زماني باز کن .... تا عجايب بيني از دريا عشق
    در نشيب نيستي آرام گير ..... تا برآرندت به سر بالاي عشق
    خيز اي عطار و جان ايثار کن ...... زانکه در عالم تويي مولاي عشق

    Luna de Octubre

    ترا نوشتم از بلور .. ترا سرودم از نفس ... نخواندمت غزل شکن .. ميون آوار قفس ..

    نوشتمت ..نوشتمت به خط درد ..ميون سطر خواب و نور ........رساندمت ..رساندمت .. به شهر بغض ..ميون گريه هاي دور ..... کشيدمت .. کشيدمت ... نفس ..نفس ...............................................به يک نگاه................................................. .گذشتم از فلات آه ..................................خريدمت بيک گناه ....... ......

    نوشتمت ...نوشتمت .... ترانه خوان شعر من ............. به خط خوب خاطره ...ميون پاره هاي تن ........

    مرا بخوان ... مرا بخوان و گريه کن .. که شعر من به گِل نشست ... مرا همين ترانه بس ...که عشق تو بدل نشست ............

    Untitled

    سلام ... ديگه قرار نبود عزيز بد آموزي كني هااااااااااااااااااااااا

    آخه ميگي ارزون نفروش .. منو داري وا ميداري به گرون فروشي و توروم .. ببين منو . فردا بفهمند من گرون فروختم . ميريزن سرم هااااااااااا. تازه اين داغون رو كي ميخره عزيز .... (( چوشمك))

    پاسخ

    عجب!

    ديگه هيچ نگاهي با نگاهم آشنا نيست . هيچ تبسمي قلبم رو به تپيدن وا نميداره ..

    همه ميخوان از عشق بگن . از عشق بنويسند ..ولي يکي هم بياد از يه معشوقه بگه .

    نه خيالي .. نه اسطوره اي . نه اوني که تو قصه ها بدنبالشيم ..يکي از يه معشوقه حقيقي بگه . از اوني که نگاهش تيري باشه به زنخدان قلب ..از اوني که شرم رو سنگين کنه روي پلک هامو ..تاب نگاهشو نداشته باشم . يکي بياد از يه معشوقه واقعي بگه از يه مرد .. مردي که نه تنها توي داستان هاي هزارو يک شب شهرزادي باشه . مردي که نه توي بيستون کيخسرو تيشه رو تيز کنه به ياد شيرين .بلکه بياد من . براي من .. يه مرد که هنوز بوي تنش مستي عشق رو شرر آميز به سبوي احساسم واريز کنه .. يکي بياد از اين دنياي امروزي . از اين عصر يخبندان احساسات به فتح قلعه حصارين قلب من . نميخوام مثه رومئو گيتار بدست زير تراس خونمون لالائي هاي عاشقونه رو زمزمه کنه .. نميخوام مثه وامق پاک پاک باشه . و نه مثه قيس راهي ديار برهوت صحراها . نميخوام اداي عاشقا رو در بياره و برام از عشق هاي نوشتاري بگه ..يکي باشه مثه خود من . همرنگ نيگاه من .. هم احساس با انديشه من . پس کو ؟ کجاست ؟ که صد يوسف دل رو به کلافي هم نخرند . و ما هنوز در اين مکاره بازار قلب رو حراج نهاديم . دلم براي يه مرد تنگ است .. مردي از جنس نور . واضح و ساده .. کسي که وسعت آغوشش تکيه گاه خستگيهام باشه . کسي که امتداد نگاهش شرم دلواپسيهام باشه .. کسي که با اولين جمله عاشقانه اش توي تنگناي نفس ..توي سينه.. تو قفس ..اين دل به جدار ديوارک هاي سينه بخوره و بي تابي کنه ..

    کيست اون مرد ؟ پس کي مياد

    به تو انديشيدن ..لحظه اي ..همبستري تشنه لبي با آب است ..لحظه اي چشم بي خواب که از وحشت کابوسي ..خوف خفتن را ساعتها مي نگرد

    به تو انديشيدن.. حس گرمي ست که در منجمد بطن زمين مي جوشد ...تابش خورشيد است بر قله پر برف تمناها ..

    به تو انديشيدن ...صفحه صيقلي چشم نوازي ست در گسترده ي داغ کوير ...

    خط باريکي در فاصله يأس و اميد ..شايد آب ..شايد سراب ..اما راه گم کرده در اين صحرا را ...به جز از پوئيدن چه جواب ؟؟؟؟

    پشت ديواري که نامش زندگيست مآوي دارم ...هر صبح در جستجوي يک در يک روزنه حتي ...از شرق تا ميانه راه غرب ميروم

    اما غروب ميرسد و افسون گمشدن خورشيد در پشت تيغه ي ديوار ... پاها ..چشم ها .. و آرزو هايم را در ذره زمان محصور ميکند ..

    تا فردا با تابش دوباره خورشيد ...به پا خيزم در جستجوي دري ديگر ...

    خوشا خورشيد که در لحظه طلوع بر پوست ديوار جاري ميشود .. ودر اوج... بي خبر از غروب ..

    بي اعتنا به شب ... به آنسويش مي غلتد ...آنسوي ديوار چه خيال انگيز است ..

    بنده نوازي ميكني جناب . من اينقدرها در خور اين همه

    عنايت نيستم كه در حقم فرموديد ..

    خدائيشو بگم . اين دست نوشتهاي سالهاي تنهائي منه ..ولي وقتي اينجا تو وبلاگ شما اونو خوندم

    حس تازه تري از اين سالها بهم دست داد

    باور كن كه بي اغراق تموم اين لحظات رو با تموم حسم زندگي كردم

    چمدون و پر کن از نور
    شب دلتنگي درازه

    يه سبد ستاره بردار
    که سياهي يکه تازه

    از توي دفتر حافظ
    دو سه تا غزل سوا کن

    تمومه چلچله ها رو
    توي آسمون رها کن

    تو هجوم بي قراري
    شونه هاتو سپرم کن

    لاي موهاي سياهت
    بشکن و در به درم کن

    رخت گريه برنداري
    توي راه گريه حراجه
    ممنونم عزيز گرامي . و هميشه در انتظار حضورت

    سراب عشق