سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 
 

 

سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

طعم جنگ ،برای من که در این دوران کودکی و دبستان من سپری شد ، همان قلکهای نارنجکی و تانکی شکل بود و آژیرهای گاه و بیگاه تلویزیون...

واما خوزستان...
لحظه ای تصورش واقعا سخت است...
زیر باران گلوله...درد...طنین پوتین های دشمن به حریم وطن...
تصورش واقعا سخت است..
هجوم دشمن...

رگبار جنون...
دیوصفت ودریوزه..
تجاوز به زمین.. خاک...جان ،مال وناموس...
خانه های ویران شده خرمشهر...

مادران تنها مانده هویزه...
فرزندان یتیم شده کرخه...

دخترکان هتک حرمت شده سوسنگرد...



سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

  پدرم به عادت هروز واسه نماز بیدارشده ...چایی دم کرد...جانماز و قران..امروز بامداد 14فروردین...

حالا دیگه باید گفت؛ این تعطیلات هم خسته کننده شده بود! البته منکه عادت کرده بودم،ولی دیگه باید از این خواب ناز بیام بیرون! وقت درس مشق و تلاش بی وقفه رسیده...و آغاز دوباره روزمرگی...البته نباید این قضیه نامید کننده باشه! بهر حال این قانون زندگی و گذر فصل و زمانه که چگونه به سلامت گذر کنیم...

یا حق مددی کن!


سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

چی هرشب!؟

نصف شب بیداری؟

مگه تو کار و زندگی نداری..؟

باز میخوای صبح تا کله بعد از ظهر بخوابی؟!

برو بگیر خواب بچه ! خوبیت نداره واله..

بلند شو..بلند شو کاسه کوزتو جمع کن..


سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

باز دارم به شرایط عادی بعد از تعطیلی برمیگردم...بعد از چند شب ش بیداری ..امروز صبح از خواب بیدر شدم...خواب سنگینی بود...دیگه کم  کم باید واسه سفر امده شوم..

جمله ای از بزرگان:«ابتدا تو را نادیده می گیرند، سپس مسخره ات می کنند و بعد با تو می جنگند. ولی در نهایت پیروزی از آن توست»
گاندی


سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

تنها منشین ...

بخیز ببین ..

گلهای خندان صحرایی را ..

از صحرا دریاب این زیبایی را...

با گوشه گرفتن درمان نشود غم..

بخیز وبه پا کن شوری به عالم..

 

 


سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

امشب با همسرم رفتیم پارک نزدیک خونشون،جایِ قشنگی بود و یک شبِ رویایی.. زیاد حرف زدیم..بعد از این تعطیلات نوروز و حالا که من میخوام دوشنبه برم یزد...اتفاقات این چند ایام گذشته رو با هم مرور کردیم..که چگونه و چه زود گذشت! و من گفتم که خودمونو واسه یک دوری حداقل 3هفته ای آماه کنیم..چون برم دانشگاه بلافاصله هفته بعدش امتحانای میان ترم شروع میشه!..و سرم شلوغ میشه..حرف زدیم قرار شد کمتر ارتباط داشته باشیم...

 


سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

خیلی دوست دارم همیشه حرفی برای گفتن داشته باشم...

سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

انداحوالات شیخ صنعان این شبها، حاج اقای فتوحی سریال میوه ممنوعه: یک دیالوگ زیبا خیلیمنو جذب کرد که میگفت: شیطان به خدا گفت چرا از انسان اطاعت کنم او از خاک است! ولی این شیطان نمیداند درون من اتش است و شور و بلوایی برپاست!(البته این مضمون این دیالوگ بود!)


سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

یکی از دوستان لطف کرد و یک  دعوتنامه توپ پارسا اسپیس واسم فرستاد...یک فضای کاملا حرفه ای رایگان..پرشین گیگو...وللشش!
ParsaSpace.com 

دوسالی با پرشین گیگ کار کردم این مدت فهمید م همچین آ ش دهن سوزی نیست که بعضی ها واسه این فضای رایگان سرو دست میشکنند..سرعت وترافیک پایین لودو آپلود زجراورو از همه مهمتر که بعضی از ای اس پی های پرشین گیگو نمشناسند ! مخصوصا از وقتی که فارسی شد هم کلاس اومد پایین و هم سرعتش !
ولی این یکی (پارسا اسپیس) که فعلا دست توش زیاد نشه،سرعت بالاتر،فضای بیشتر،ترافیک بالا و..امکانات جدیدتر،تجربه شیرینی...
اینم فضای جدید هزاردستان


سینا :: 89/9/1:: 12:25 عصر

قسمت آمارگیر "وبگذر "وبلاگ هزاردستان رو چک کردم که، رسیدم به یک وبلاگ از چند تا بچه مشهدی، که با لهجه مشهدی مطالبشون مینویسند...خیلی جالب بود... وقتی که با این لهجه خوگرفته باشی و بفهمی،میدونید من چی میگم،دیگه بیشتر توضیح نمیدم و یه مطلب زیبا و طنز این وبلاگو اینجا میگذارم،لطفا با لهجه مشهدی ب ِخَنِنٌ!

-------------------------------------------------------------------------

غیرت هاشم دایناسور!!!

پیریروز دلم بره هاشم دایناسور خیلی تنگ رفته بود، گفتم برم در خانشان با هم بکنزم برم یگ دوری بزنم. بره همی ماشینه گذاشتم دم خانه و گفتم بهتره با موتور هاشم برم. خیلی وخت بود که پش موهامه هوا خوری نبرده بودم. خلاصه رفتم در خانه هاشم و با هم راه افتادم برم طرفای طرقبه. اونجه یگ آبمیوه فروشیه دیونه ای دره که با مو ریفیقه و هر دفعه مرم اونجه از ما پول نمیگیره. هموجو که تو بلوار ویکیل آباد داشتم مرفتم دیدم از عقب یگ پجو 206 دره میه. گفتم هاشم راه به ای یرگه نده یگ کم حال کنم. هاشمم کیشید سمت چپ و پجو هم هموجو هی چراغ مداد. خلاصه هموطور یک کم حال کردم و بعد هاشم گفت داش ممد فک کنم حالیش رفته با کی طرفه. بسشه؟ مویم گفتم: ها قنار جان. به اندازه کافی به گ... رفت. بکیش کنار را بده بهش. هاشمم کیشید کنار و پجو آمد رد بره که هموجو که داشت رد مرفت شیشه شه داد پایینو گفت: هو اوشکول خواهرتو ... . هاشمه میگی یگ دفه دیونه رفت. گفتم: داش هاشم مویو تو که خواهر ندرم بیخیالش برو. هاشم گفت: مو خواهر ندرم؟ کی گفته؟ مویه پدسگ خواهر ندرم؟ خدا بیامرزش. اتفاقا مو رو او بیشتر تعصب درم. بعدم یکدفعه گازره گیریفت و گفت الان میگیرمش بهش حالی کنم. گفتم: هاشم جان مو که از بچگی تو ره مشنسم تو هیچ وخت خواهر ندشتی که. ننتم که هنوز بچه بودی خدابیامرز رفت. گفت: تو فک کردی بیری چی ننم مرد؟ بره که سر زای خواهرم از دنیا رفت. گفتم پس خواهرت کو؟ گفت: خوب مادرم که سر زا رفت خواهرمم همو موقع زا مرد. بره همی مو نمذرم روح او مرحوم فک کنه برارش بی غیرت بوده. خلاصه ای ره گفت و رفت چفت پجو و به مو گفت ممد گفتم 3 فرمونه ره بگیر. بعدم گفت 1... 2 ... 3 و یکدفگی موتوره ول کرد و از هم شیشه پجو پیرید تو ماشین و مویم سریع فرمونه گیریفتم و طیبیعیش کردم. هاشم همچی که پیرید تو چنگ زد تو موهای سوسولیه بچگه و سرشه همچی محکم به شیشه او ور کوبید که شیشه شگست و تیریش تیریش رفت. بچگه هم فک کنم بیهوش رفته بود از ترس. شایدم چون سرش ضربه خورده بود بیهوش رفته بود. هاشم با یگ دست فرمونه گیریفته بود وبا دست دیگش در طرف رارنده ره وا کرد و موخاست بچگه ره پرت کنه پایین که یک دفعه بهوش آمد و هاشمه یک کم کیشید و خودشم کیشید تو و دره بست. همی که دره بست پش موهای هاشم لای در گیر کرد. هاشم از درد به خودش پیچید و یگ دادی زد که نیزدیک بود مو و موتوره پرت کنه او ور. هاشم سریع دره وا کرد و پش موهاشه از لای در آزاد کرد و یگ مشت زد تو کله بچگه که باز طرف بیهوش رفت. داشتم نزدیک پل پرتویی مرفتم. گفتم هاشم الان تصادف مکنین. ول کن بیا ایور. هاشمم تا دید یرگه بیهوشه جلدی از پنجره ایور آمد و خودشه به موتور رسوند و سوار رفت. بچکه هم که بیهوش بود با هم ماشیناش از پل پرت رفتن پایین و بعدم منفجر رفتن. هاشم گفت حقش بود. خوارجان غیرت برارته دیدی؟ بعدم به مو گفت: فک کنم روح خدابیامرزش الان شاد رفت. بعدم با هم رفتم همو آبمیوه فروشی و جاتان خالی چی حالی داد.

ممدتاکسی

www.javadha.persianblog.ir 


<      1   2   3      >


یادداشتهای پیشین

شجاعت
سندروم اردک چیست؟
حرکت رو به جلو
لحظه هایی که میگذرند
سال 95...بدترین سال عمر
خواب بابا
روز تولد
که ده ساله شدم اینجا
سال پر مشغله
مملکت جوگیر!
به آرامی آغاز به مردن می‏کنی! اگر...
عقاب و گردباد
کله داغ!
تغییر!
[عناوین آرشیوشده]


 

:: RSS ::
::ارتباط زنده با نویسندگان ::
::لوگوی هزاردستان::
یک فنجان چای - هزاردستان
:: نویسندگان هزاردستان::
یک فنجان چای - هزاردستان
مدیر وبلاگ : سینا[171]
نویسندگان وبلاگ :
ققنوس[6]
راز همیشگی[10]

شروع این وبلاگ شهریور ۱۳۸۴ دوران دانشجویی در شهر کویری یزد، یادش بخیر
::فال حافظ::
اول نیت کرده بعد کلیک کنید

::لوگوی دوستان::
      

  
::لینک دوستان::
پردیس
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
بندیر
همسفر مهتاب
شیدایی
سنگ صبور
حسام سرا
نگاهی به زندگی
آبدارچی
به وسعت دنیا

راز سرگذشت من
راز دل
بوی یاس
هواخاه توام جانا
بیا دریا شویم
توکای شهر خاموش
عباس میرزایی
مهندس موبایل
بازی
کجا چرا کجا
سیب
خاطراتچی
یک فنجان چای داغ
یک خراسانی
گالری استاد فرشچیان
بلاگ
قاصدک شیرین
جناب کارگردان
سکوت سرد
مسافر...
لحظه ها خاطره اند
منطقه ی 51
نبض ؛ فتو بلاگ
هفتادو تار
مبلغ دینی
یک خراسانی


::پیوندهای روزانه::
این صدا،همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد ماند! [1575]
درباره کنسرت دختر و پدر: مصاحبه با مژگان شجریان [1903]
دانلود فونت نستعلیق برای ویندوز ایکس پی [257]
دانلود مناجات ربنا و تلاوت قران استاد شجریان [7863]
قطعه فیلمی زیبا از هم آوایی همایون و استاد [886]
بنام پدر [1024]
آهنگ قدیمی عشق پیری شجریان با لهجه مشهدی [3783]
پاسخ شجریان به پرسشهای شما [733]
نه!..اینجا خانه من است! [294]
دست کارگردان 300درد نکند!! [293]
ازدواج یعنی این!! [383]
پخش زنده از حرم امام رضا(ع) [334]
[آرشیو(12)]
::اشتراک::
 
::آرشیو::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
     
Search Engine Optimization