• وبلاگ : هزاردستان
  • يادداشت : سي 130
  • نظرات : 1 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    توي سرماي زمستون يه كبوتر روي ايوون** خيس شده پرهاي نازش ديگه بالاش نداره جون** بس به آسمون نگاه كرد ديگه چشماش شده خسته** آخه اون خبر نداره خودشم بالشو بسته** يه دلش پر اضطراب يه دلش پر از اميده** توي آسمون آبي اون هنوز جفتي نديده** دلشو زدش به دريا بره دنبالش به هر جا** اما افسوس يه شكارچي نشسته پشت درختا** تا بلند مي شه ز ايوون ميريزه روي زمين خون** تا ميريزه رو زمين خون ميشينه جفتش رو ايوون** بس به آسمون نگاه كرد ديگه چشماش شده خسته** آخه اون خبر نداره خودشم بالشو بسته** يه دلش پر اضطراب يه دلش پر از اميده** توي آسمون آبي اون هنوز جفتي نديده**سلام دير رسيدم اينجا ولي غنيمته همين....ايران خيلي چيزارو باور كرد!!!!! يا حق