• وبلاگ : هزاردستان
  • يادداشت : ناله اي در شب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام مجدد

    حال كردم دوباره بيام بهت سر بزنم

    دوباره اسمان عشق رو گوش بدم

    راستي يه سوال. چجوري موسيقي گذاشتي رو وبلاگت؟ ممنون ميشم راهنمايي كني

    شاد كن و شاد زي

    شانه هايم را نپرس .... با من غريب اند و تمامي ِ لحظه ها تــــو را مي خواهند و براي عطر نفسهايت دلتنگي مي کنند ...چگونه ...!! فراموشت کنم تو را که قلم سبزم را به تـــو هديه کردم که حتي نوشته هايت همرنگ باشند ...بيشترها سبز را نمي شناختم ... سبز را با تـــو شناختم و دلم مي خواهد که با ياد ِ تــــو هميشه سبز بنويسم ... دستت را به من بده ...سرت را به روي شانه هايم بگذار ...بگذار عطر ِ نفسهايت را ميان آن قسمت کنيم ...................... مممنونم كه به من سر زديد

    HAGHIGHAT hamishe no ast va ZEHN hamishe kohne.az in roo zehn o haghighat hargez be ham nemiresand.zehn hamishe be gozashte ta"alogh darad haghighat hamishe be hal.

    سلام و درود فراوان

    عزيز ديگه سر نمي زني خيلي کم پيدا شدي

    وبلاگ هستي بخش به روز شده و منتظر قدوم سبز شماست

    چون خوشم اومده از وبلاگت

    دوبار برات كامنت گذاشتما

    شما تو ليست مورد علاقه من هم جاي داري ها

    اسم وبلاگ من هم دل مجنونه

    اي دل مجنون و از مجنون بتر......عقل را ديوانه كردي عاقبت

    منتظر مطالب جديدت هستم

    شاد كن و شاد زي

    دوست عزيز.

    دمتون گرم

    فقط استاد شجريان

    هزار دستان رو ديگه نگو

    محشره

    غوغاست

    حسين عليزاده رو

    علي حاتمي رو

    استاد رو ديگه نگو

    خوشم اومد ازت

    حتما در اولين فرصت با اجازتون لينكتون ميدم

    خيلي حال دادي

    صفاتون رو عشقه

    اهنگ وبلاگ رو ديگه نگو

    چنان مستم .چنان مستم. چنان مستم من امشب.كه از چنبر . كه از چنبر. برون جستم من امشب

    خيلي حال دادي

    خدا بهت حال بده

    شاد كن و شاد زي

    دير زمانيست که چشمي امتداد نگاهم رو طي نکرده

    سالهاست سرم شانه هاي مردانه اي را لمس نکرده .. و دستهاي نوازشگري موهايم را ..

    سينه کسي تکيه گاه هق هق هاي شبانه ام نبوده . ظلمتم را سوسوي شمعي شاعرانه روشن نکرده

    بستر خيالم عريان از سايه ي تنومند معشوقه اي .. و دستانم به بدرقه نوازش هاي هيچ دستي نرفته

    حتي تنهائيم را کسي قسمت نکرده در لحظه هاي حبابي هوس

    شکوه بر لب نبردم . بغض را در گلو شکستم .. حسرت را بلعيدم

    و تنهائي را به خلوت شبانه ام بردم

    که مغرورانه بگويم من عاري از هر هواي و هوسي هستم

    اما ..من هم يک زنم .. زني از جنس بلورين احساس .

    از ديار شهريار ها تا شبهاي هزار و يک شب قصه ها سفر کردم .

    تا جلوه عاشقانه اي از بانوئي شرقي را به تصوير کشانم

    چه مجنون هائي را که راهي برهوت هاي بي آب و علف "و فرهاد ها را تيشه بر دست در سوگ بيستون

    نمودم که سلطنت شهرزادي خويش را ثبت در دفاتر زن بودنم کنم

    اما هنوز تنهاترينم .. هنوز عاشقترين بانوي بي معشوقه اين ديارم

    هنوز م گيسوانم در سر انگشت باد به رهائي کشيده ميشود . نه انگشت هاي تو .

    سينا جان مطمئن باش كه مي لينكمت ... سي دي فرانت پيج رو گم كردم . در اولين فرصت ...

    عشق ..آه .......... عشق...

    چه گويمت از عشق . از اين اهريمن شعله زا

    از اين

    ديو فرشته نماي سفيد پوش سياه دل

    کاش که رسمش بر افتد .. کاش که جوانه نزند . و همچون کوير پهناوري خشک که در آن نه رويد علفي

    گلي . گياهي ... و بر آن نبارد قطره اي. بي ثمر بماند ..

    اي عشق بر افتي . ترا چه سود است ما را . ترا چه لطف است ما را

    همچون خوره اي به جان دل افتي و نابود گرداني همه چيز و همه کس را

    نفرين زمان بر تو . چه آه ها .. چه ناله ها.. که بر خيزد ز سينه ها ..

    چه اشک ها که ريزد ز مردمک هاي خونين ما

    چگونه ما را به اسارت ميکشاني . کاش ترا بنيادي نبود ..

    تو آنچنان آسان و گرم و دل نشين مي آئي و چنان بي رحمانه رخنه ميکني و آنگاه که دل و ديده و

    تارپود را تسخير کردي چه بي منصفانه بار گرانت را بر جاي ميگذاري

    و خود کوچ ميکني .. نفرين بر تو اي

    ديو فرشته نماي سفيد پوش سياه دل

    اي عشق

    نفرين مجنون ها . نفرين عاشقها . نفرين سوخته دلها و سوته دلان

    چه شبها که سحر شود و ( روز ) بار بيمار تنان را بر خود تحمل نمايد از براي تو

    چه گل گونه ها ي خوش رنگي به زردي گرايد و پژمرده شود از براي تو

    و کاش ترا عدلي بود . کاش ترا انصافي بود .. کاش ترا حرمتي بر اين خانه دل بود

    کاش ترا رحمي بر اين عاشق افسرده دل بود

    آمدنت از بهر چه بود و رفتنت از بهر چه ؟

    که هم عاشق بسوزاني و هم معشوق را به گمراهي کشاني

    به چه بلائي نفرينت کنم اي عشق که دامن گيرت شود

    من که دست دل از تو شسته ام . و چنان به بازيت گيرم اي عشق که رسوايت کنم

    و از خود بيزارت نمايم .. چنان کنم که بنده اي ترا نباشد

    همه را از تو بگريزانم .. چنان کنم که دلي ترا صاحب نشود و يوسفت را به کلافي نخرد

    شعله ات را خاکستر نمايم و بي فروغ و بازارت را کساد کنم

    از چه بايد همگي ترا بنده باشيم .. از چه بايد پروانه وار در تب جانسوزت بيمار شويم

    برو اي عشق . برو اي عشق .. که ترا خريداري نيست و در اين سينه ترا گرمي بازاري نيست

    اين نباشد که مدام سرگراني کني .. ارزانيت باد آن کوتاه لحظات وصالت

    ارزانيت باد مستي نرگس معشوقه و ذلت عاشق

    ديگر نخرم بار گران شبهاي هجرانت را به وصالي .. ديگر نخرم پيمانه هاي پر از اشک از پي لبخندي نا بقا

    نفرين بر تو باد که از قدر و منزلت هم عاشق و هم معشوق کاسته اي

    ترا با ما سر ياري نباشد

    مرا بر تو دگر خاري نباشد

    حال که دست دل از تو شسته ام و غبار هجرانت را تکانده ام چيزي والاتر از شأن تو در اين خانه دل ميگزينم

    که مهرش افزونتر از خيال ناباور توست

    دوست ..

    اين خانه دگر خانه دوست است و مارا با تو کاري نيست اي عشق

    سلام سينا جان . راستش سنگيني سايت رو به بزرگي خودت بايد ببخشي . البته گاهي اوقات پرشين بلاگ مشكل داره .. در هر صورت به خونه ي خودت خوش اومدي . از آشنايي با تو و وبلاگ واقعا زيبات خوشبختم .
    سلام اسمان سراي من است اسمانم را دريابيد
    + ريحانه 

    سلام

    من وسعيدواحمد

    در تهران

    روز وصل دوستداران ياد باد

    ياد باد آن روزگاران ياد باد

    كامم از تلخي غم چون زهر گشت

    بانگ نوش شاد خواران ياد باد

    گرچه ياران فارغند از ياد من

    از من ايشان را هزاران ياد باد

    مبتلا گشتم در اين درد و بلا

    كوشش آن حق گزاران ياد باد

    گرچه صد رود است در چشمم روان

    زنده رود باغ كاران ياد باد

    راز حافظ بعد ازين ناگفته ماند

    اي دريغا راز داران ياد باد

    سلام زيبا بود. راستي خونه ما چندان تعريفي نداره كه بشه عكسش را گذاشت