ما گدايان خيل سلطانيم.........شهر بند هواي جانانيم
بنده را نام خويشتن نبود........هر چه ما را لقب دهند انيم
گر برانند و گر ببخشايند .........ره به جاي دگر نميدانيم
چون دلارام ميزند شمشير ..... سر ببازيم و رخ نگردانيم
دوستان در هواي صحبت يار.....زر فشانند و ما سر افشانيم
............
تو به سيماي شخص مينگري.....ما در اثار صنع حيرانيم
تنگ چشمان نظر به ميوه كنند... ما تماشا كنان بستانيم
سعديا بي وجود صحبت يار........همه عالم به هيچ نستانيم
ترك جان عزيز بتوان گفت..........ترك يار عزيز نتوانيم