آنچه مي گويم خود مي دانم كه جمع زيادي از دوستان را ناراحت مي كند اما چاره اي نيست نداي از درون فرياد مي زند كه هرانچه به آن باور داري بر زبان بيار اگر همه با آن مخالف باشند وچقدر زيبا مي گفت:(( اگر تنها ترين تنها شوم باز هم خدا هست))
اگر به تاريخ كشور هاي جهان سوم بنگرم هميشه در فرهنگشان در انتظار قدرتي عجيب ودستي از دنياي ديگر هستندكه بدادشان به رسد وآنان را از سختي ها نجات دهد .
و با اين انديشه هاي كه حتي خود هم در درون به آن باور ندارم دلايلي براي توجيه تمبلي خود پيدا مي كنيم
ونتيجه اين راحت طلبي ها چيزي نيست جز ايجاد تفكر هاي ماننده بودا و... در هندوستان اين كشوري كه به كشور 72 ملت معروف است ودرايران خانقا نشيني آن هم در اشكال مختلف
نتيجه اين حرف ها اين نيست كه اين حقير باوري به منجي آلم بشريت نداشته يا به عرفان مولانا بي علاقه ام .
بلكه مي خواستم به گوييم از دريچه اي به بزرگي آفرينش بنگريد.
بيش از اين اگر به خواهم به گويم داستان هزار يك شب مي شود و مصنوي 70 من.
در اين لحظه فقط اين جمله براي پايان كلام به يادم مي آيد.
كه چه خوش گفت:((علي تنهاست در ميانه هزاران شيعه اش))