شروع یک بخش از زندگی من بعد از ترم اول دانشجویی کارشناسی ناپیوسته مهندسی برق در شهرستان کویری بود؛ اول مهر سال هشتادوچهار!
و من وارد دنیایی از ناخواستهها و یا بهتر بگویم خواستهها نابهنگام و نابجا شدم! یک جور عشق و شور جوانی در من پدیدار گشته بود و نمیدونم اسم این حال و احوال رو چی میشه گذاشت؟ البته این دوری از خانواده و هم خونه شدن با یک آدم مریض عاشق بنام الیاس...همه و همه دست در دست هم دادند که من مسیری رو طی کنم که نباید طی میکردم! همون مهرماه بود که این وبلاگ هم بر مبنای همین احوالات شکل گرفت که نتیجه اون یک ترم بد درسی بود...ترمی که طعم دل فریب و دلچسب وب و بلاگ و چت و ایمیل و فلش و...را چشیدم...سیستم خونمون رو هم از مشهد به یزد آورده بودم تا بدون هیچ دغهدغه، کیفم کوک بشه! البته خونهای که در یزد اجاره کرده بودیم، طبقه بالا بود و خط تلفن نداشت که بعد از یک ماه که از طریق کافینت با دنیای مجازی در ارتباط بودم، خط تلفن با هزینه هشتاد هزارتومن وصل شد...
ادامه دارد...