سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 
 

 

سینا :: 86/7/28:: 9:20 صبح

این اولین مطلبی که درباره سینما مینویسم، البته نه اینکه زیاد سر در بیارم نه! ولی بعضی چیزها تو بعضی موارد واقعا بدجوری به چشم می‏زنند! و تابلو اند. من البته الان فیلم‏های روز دنیا رو دیده و ندیده که با او موقعه‏ها، یعنی پنجاه شصت سال پیش که مقایسه میکنم، واقعا به این نتجه می‏رسم که فیلم‏هایی که اون موقع ساخته می‏شد بیشتر از فکر و نوآوری و منطق و هنر بهره می برد، نه الان که تکیه بیشتر فیلم‏ها برپایه اکشن و جلوه‏های ویژه است و اساسشون خیال پردازنه و پوچ! اصلا شاید هم زائقه ما آدما فرق کرده نمی‏دونم؟!

دیشب فیلم بسیار زیبایی رو دیدم از آلفرد هیچکاک،شما هم حتما اسم آلفر هیچکاک و زیاد شنیدید،اینکه کارگردان بسیار چیره دستی که از خودش آثار ماندگار زیادی بر جای گذاشت...
نام این فیلم سرگیجه بود که همون پنجاه سال پیش ساخته شده بود به طور کاملا متفاوت یک داستان جنایی رو در قالب یک ماهیت روانی و روان پریشی و بطور کاملا استادانه نشون میداد که البته توضیحات کارشناس برنامه قبل از نمایش فیلم بسیار جالب توجه بود...من که فیلم رو دیدم واقعا تا آخر فیلم گیج می‏زدم! اصلا داستان چیه؟! بعد که آخرای داستان شد، فهمیدم موضوع صدو هشتاد درجه با ذهنیت من متفاوته!
نوع نورپردازی، حرکت دوربین نو قرار گیری اشیا هم واسه خودش کلاس خاصی داشت...البته این فیلمو میگن اوج شاهکار هنری هیچکاک بوده...
خلاصه فیلم از زبان خودم! : مردی متمولی که میخواد زنشو به قتل برسونه، طی یه نقشه شوم زنی دیگه ای رو که اجیر کرده نقش زنش به عنوان یک زن روان پریش معرفی میکنه به یک کارآگاه کارکشته بازنشته که مبتلا به سرگیجه!است، که زنم (البته اون زنی که نقش بازی میکنه) هواشو داشته باش تا خودشو نکشه، طی این داستان این مرد از گیجی کاراگاه که از بلندی سرش گیج میرفته سواستفاده میکنه و ...زنی که نقش زن اصلی بازی میکرده به ظاهر خودشو در حضور کاراگاه گیج، میکشه ولی اما اون مرد، زن واقعی‏اش رو جای زنه که به ظاهر خودکشی کرده، میکشه و وانمود میکنه که خودکشی کرده!!
ای بابا منم گیج شدم! اصلا نفهمیدم چی میگم! حالا اگه دوست داری چیزی از فیلم بفهمید، خودتون برید ببینید، اصلا به من چه!؟


سینا :: 86/7/7:: 1:7 عصر

چندین سال است که سرنوشت من با کویر عجین گشته است! این که همنیشی با گزهای وحشی با تمام تار و پودم احساس کردم...کویر و بی خار خس مرز ایران و افغانستان و روزهای پر التهاب سربازی در نیروی انتظامی...که اکنون قریب به هشت سال میگذرد...و چه اکنون که دوران دانشجویی را در کویر میگذرانم...نوشته ذیل بر گرفته از کتاب "کویر" نوشته دکتر شریعتی که به بیانی متفکرانه کویر را به تصویر ذهن کشیده است:

... آن چه در کویر می روید گز و تاق است .
این درختان بی باک صبور و قهرمان که علی رغم کویر بی نیاز از آب و خاک و بی چشم داشت نوازشی و ستایشی .
از سینه ی خشک و سوخته ی کویر به آتش سر می کشند و می ایستند و می مانند :
هر یک رب النوعی بی هراس مغرور تنها و غریب .
گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می شوند .
این درختان شجاعی که در جهنم می رویند اما اینان برگ و باری ندارند گلی نمی افشانند ثمری نمیتوانند داد .
شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن در نهاد ساقه شان یا شاخه شان می خشکد می سوزد و در پایان به جرم گستاخی در برابر کویر از ریشه شان بر می کنند و در تنور شان می افکنند و ... این سرنوشت مقدر آنهاست .
بید را در لبه استخری کناره ی جوی آب قناتی در کویر میتوان با زحمت نگاه داشت .
سایه اش سرد و زندگی بخش است .
درخت عزیز ی است اما همواره بر خود می لرزد .
در شهر ها و آبادی ها نیز بیمناک است که هول کویر در مغز استخوانش کرده است .
اما آنچه در کویر زیبا میروید خیال است !
این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می کند می بالد و گل می افشاند و گل های خیال گل هایی هم چون قاصدک آبی و سبز و کبود و عسلی ... هر یک به رنگ آفریدگا رش به رنگ انسان خیال پرداز و نیز به رنگ آن چه قاصدک به سویش پر می کشد و به رویش می نشیند.
خیال - این تنها پرنده ی نامریی که آزاد و رها همه جا جولان دارد - سایه ی پرواز ش تنها سایه ای است که بر کویر می افکند و صدای سایش بال هایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد و آن را ساکت تر می نماید .
آری این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بال های این پرنده شاعر سخن می گوید .
کویر انتهای زمین است : پایان سرزمین حیات است .
در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از ان است که مارا الطبیه را – که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان میخواند – در کویر به چشم میتوان دید : می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از این جا بر خاسته ا ندو به سوی شهر ها و آبادی ها امده اند .
<< در کویر خدا حضور دارد ! >>
این شهادت را یک نویسنده رومانیایی داده است که برای شناختن محمد ( ص ) و دیدن صحرایی که آواز پر جبرییل همواره در زیر غرفه ی بلند آسمانش به گوش میرسد و حتی درختش غارش کوهش هر صخره ی سنگش و سنگ ریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرار آمیز آن استشمام کرده است .
در کویر شکوه و تقوا و شگفتی و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را باید از دور دید . اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم ! لطافت و زیبای گل در زیر انگشت های تشریح می پژمرد ! آه که عقل این ها را نمی فهمد!


سینا :: 86/7/3:: 9:39 عصر

جالبه!دیشب من واسه سحری خواب موندم!یعنی درست موقع اذون متوجه زنگ ساعت شدم،یعنی حیونکی نیم ساعت بود که خودشو به اب و اتیش میزد که خواب نمونم !! اما متوجه صدای زنگ نشدم،بدلیل خستگی سفر خوابم خیلی سنگین بود... یعنی اولین سحری که باید بیدار میشدم..به هر حال با این هوای گرمی و رفت امد 60 کیلومتری تا مرکز فنی و حرفه ای وتشنگی مفرط و تحمل 24 ساعته گشنگی و تشنگی از افطار تا افطار،تجربه ای تازه بود ...من برای اولین بار حلاوت و سبکی خاصی رو تو افطار امروز احساس کردم..
باز به الاجبار امسال نیز مثل دوسال پیش ماه رمضونو به تنهایی سپری میکنم..چه متاسفانه و چه خوشبختانه این تنهایی دراین ماه معنوی میتونه بسیارمثبت باشه...
دیروزبود که از مشهد به اینجا اومدم...البته دیگه این از اون اخرین سفرهای کویریه...بلاخره با اتمام پاییز، این مسافرتهای کویری من تموم میشه..البته دیگه زیاد واسم سخت و طاقت فرسا نیست و تازه این آخرکارییها به این مسافرتها هم عادت کردم...
به هرصورت کلاسهای ترم اخرم، هرچند اواخرمهر شروع میشه ولی بدلیل کلاسهای اتوماسیون که بعنوان کارموزی ام نیز به حساب میاد ،مجبور شدم زودتر از موعد بیام،واله مثل بقیه هم خونه ایام،میتونستم وایستمو بعد ماه رمضون بیام...
در هر صورت توفیق اجباری شد که باز این ایام تنها باشم...این لحظات منو یاد همون دوسال پیش میندازه که تنهایی واسه سحری بیدار میشدم..


سینا :: 86/7/1:: 4:29 صبح

امروز اول مهر..روز تولد این وبلاگ ...هزاردستان وارد سه سالگی شد...

و روز تولد برزگ پرچم دار موسیقی اصیل ایرانی استاد شجریان :
مطلبی برگرفته از روزنامه خراسان امروز:
نغمه خوان «ربنا» ٦٧ ساله شد


هوشمند- استاد محمدرضا شجریان استاد آواز ایران که این روزها به مناسبت ماه مبارک رمضان نغمه «ربنای» او هر شامگاه و هنگام اذان مغرب پخش می شود، اول مهرماه سال ١٣١٩ خورشیدی در مشهد دیده به جهان گشود. پدر و پدربزرگ او، از صدایی پرطنین و خوش برخوردار بودند و شاگردان زیادی در قرائت قرآن تربیت کردند. استاد شجریان از ٦ سالگی به خواندن قرآن می پرداخت. در ١٢ سالگی شهره خاص و عام بود و با صدای خوش خود در بسیاری از مجامع و محافل، گوش شنوندگان را نوازش می داد. در سال چهارم دبیرستان، برخلاف خواست خود به دانشسرای مقدماتی رفت و راه معلمی را در پیش گرفت. استاد مسلم آواز ایران برای فراگیری گوشه های آوازی به هر دری می زد و از هرکسی شمه ای اطلاعات فرامی گرفت. به ندرت به رادیو دسترسی داشت تا موسیقی دلخواهش را بشنود. او پس از آشنایی با جلال اخباری در رادیو مشهد، به فراگیری آواز با سنتور پرداخت. از همان زمان دست اندرکار ساخت سنتور شد و با مشقت فراوان توانست سنتوری بسازد که صدایش به مراتب زیباتر و رساتر باشد. استاد آواز ایران در سال ١٣٤٦ با معرفی به «داوود پیرنیا»، پایش به برنامه «گلها» باز شد و نخستین اجرای خود را با عنوان برگ سبز شماره ٢١٦ با نام مستعار «سیاوش بیدکانی» تجربه کرد. استاد پس از راهیابی به کلاس های اسماعیل مهرتاش، فعالیت هایش را در برنامه «گلها» گسترش داد و با بهترین نوازندگان و آهنگسازان آن زمان مانند مرحوم روح اللهخالقی و احمد عبادی، همکاری کرد. استاد در سال ١٣٥٠ با هوشنگ ابتهاج و استاد فرامرز پایور آشنا شد و کنسرت هایی را با همکاری آنان برگزار کرد. در سال ١٣٥٢ با همراهی استاد نورعلی برومند به فراگیری شیوه آوازی حسن طاهرزاده پرداخت. در سال ١٣٥٤ در اعتراض به سیاست های مرکز موسیقی، با این مرکز قطع رابطه کرد و به اجرای برنامه با استادانی نظیر محمدرضا لطفی و گروه شیدا پرداخت. او در سال ١٣٥٩ نغمه زیبای «ربنا» را خواند که هر ماه رمضان میهمان خانه های ماست. استاد شجریان پس از انقلاب نیز به فعالیت های هنری خود ادامه داد که حاصل آن مجموعه ای بی نظیر از تصانیف و آوازهای ایرانی است. استاد که پرچمدار موسیقی اصیل سنتی ایران است، همواره در آثارش تفکر، خلاقیت، ذوق و هنر خویش را یک جا در صدایش می گنجاند. استاد شجریان، هنرمند بی بدیلی است که مرزهای بسیاری را پشت سر گذاشته و به جایگاهی در هنر و موسیقی ایران دست یافته که کمتر هنرمندی به آن رسیده است.در سال ٢٠٠٢، آلبوم موفق استاد به نام «بی تو به سر نمی شود» نامزد جایزه جهانی گرمی شد.

 


<      1   2      


یادداشتهای پیشین

شجاعت
سندروم اردک چیست؟
حرکت رو به جلو
لحظه هایی که میگذرند
سال 95...بدترین سال عمر
خواب بابا
روز تولد
که ده ساله شدم اینجا
سال پر مشغله
مملکت جوگیر!
به آرامی آغاز به مردن می‏کنی! اگر...
عقاب و گردباد
کله داغ!
تغییر!
[عناوین آرشیوشده]


 

:: RSS ::
::ارتباط زنده با نویسندگان ::
::لوگوی هزاردستان::
پاییز 86 - هزاردستان
:: نویسندگان هزاردستان::
پاییز 86 - هزاردستان
مدیر وبلاگ : سینا[171]
نویسندگان وبلاگ :
ققنوس[6]
راز همیشگی[10]

شروع این وبلاگ شهریور ۱۳۸۴ دوران دانشجویی در شهر کویری یزد، یادش بخیر
::فال حافظ::
اول نیت کرده بعد کلیک کنید

::لوگوی دوستان::
      

  
::لینک دوستان::
پردیس
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
بندیر
همسفر مهتاب
شیدایی
سنگ صبور
حسام سرا
نگاهی به زندگی
آبدارچی
به وسعت دنیا

راز سرگذشت من
راز دل
بوی یاس
هواخاه توام جانا
بیا دریا شویم
توکای شهر خاموش
عباس میرزایی
مهندس موبایل
بازی
کجا چرا کجا
سیب
خاطراتچی
یک فنجان چای داغ
یک خراسانی
گالری استاد فرشچیان
بلاگ
قاصدک شیرین
جناب کارگردان
سکوت سرد
مسافر...
لحظه ها خاطره اند
منطقه ی 51
نبض ؛ فتو بلاگ
هفتادو تار
مبلغ دینی
یک خراسانی


::پیوندهای روزانه::
این صدا،همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد ماند! [1575]
درباره کنسرت دختر و پدر: مصاحبه با مژگان شجریان [1903]
دانلود فونت نستعلیق برای ویندوز ایکس پی [257]
دانلود مناجات ربنا و تلاوت قران استاد شجریان [7863]
قطعه فیلمی زیبا از هم آوایی همایون و استاد [886]
بنام پدر [1027]
آهنگ قدیمی عشق پیری شجریان با لهجه مشهدی [3788]
پاسخ شجریان به پرسشهای شما [733]
نه!..اینجا خانه من است! [294]
دست کارگردان 300درد نکند!! [293]
ازدواج یعنی این!! [383]
پخش زنده از حرم امام رضا(ع) [334]
[آرشیو(12)]
::اشتراک::
 
::آرشیو::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
     
Search Engine Optimization