لحظات تابستان هم برام متفاوت از سالهای گذشته است...دور از خانه و در دیار غربت که اغلب به تنهایی سر میکنم...به بهانه شش واحد ترم تابستون و کلاس اتوماسیون صنعتی،ماندگار شدم و کمتر به مشهد میرم.
روزگار سخت و طاقت فرسایی.. ولی چه میشه کرد؟ هرچند واسه همسرم و خودم این دوری اجباری سخته و چاره ای نیست...اینجا علاوه بر بدی شرایط آب و هوا، هزینه ها هم بیداد میکنه! حتی برای نفس کشیدن هم باید پول بدم!
با این حال ، این روز و حال روبه پایان است..و مهر شروع اخرین ترم تحصیلی...
اینجا وقت آزادمو با خوندن روزنامه و شنیدن موسیقی سر میکنم...گذشته از موسیقی سنتی، این روزها بدجوری با صدای خاص و گیرای حبیب حال میکنم! نمیدون، شاید دلیلش اون لرزش صداشه که یه غربت خاصی داره ،مخصوصا آهنگ "هوای امامزاده " نمیدونم چرا با شیندش تنم به لرزه در میاد و اون آهنگ ملایم و زیبای اولشو با این عکس تصور کنید ، منو یاد لحظات حضور در بقعه امامزاده این شهر میندازه، که با بچه ها از سر دلتنگی غربت به اینجا پناه می بریم ...متن این آهنگ:
آسمان آبی و قامت مناره ها...
گنبد و گلدسته ها...که داره اشاره ها
کلاغ دم غروب شور و غوغایی دارند..
رو درختای چنار هر کدوم جایی دارند
هوای امامزاده همیشه مقدسه
اونجا دلتنگی تو بسته یکه نفسه
زنها با چادر سیاه ..با روبندای توری
میان از راه میرسند.. با یه عهد و منظوری
هوای امامزاده همیشه مقدسه.
اونجا دلتنگی تو بسته یک نفسه
اگه صد تا راز دل همه بنهفته باشی
در این لحظه میتونی همه گفته باشی
تو صحن امازاده چلچراغ و سایه ها
تنتو می لرزونه شنیدن آیه ها
هوای امامزاده...