عقاب وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه یک صخره، به انتظار یک اتفاق مینشیند!
میدانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از رو به رو بیاید!
عقاب به محض اینکه آمدن گردباد را حس کرد، بالهای خود را میگشاید و اجازه میدهد باد او را با خود بلند کند.
به محض اینکه طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده بلند پرواز، سر خود را به سوی آسمان بلند میکند و عمود بر طوفان میایستد و مانند گلوله توپی، به سمت بالا پرتاب میشود.
او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج میگیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله مورد نظر، در بالاترین نقطه کوهستان مأوا میگزیند.
شجاعانهترین منظره در جهان، دیدن مردی است که با ناملایمات و بدبیاریها در می ستیزد. «سنکا»
خوب به شیوه عقاب برای بالا رفتن دقت کنید. او منتظر حادثه میماند، حادثه ای که برای مرغهای زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان مینشیند تا از انرژی پنهان در گردباد به نفع خود استفاده کند.
وقتی طوفان از راه میرسد، عقاب به جای زانوی غم بغل گرفتن و در کنج سنگها پناه گرفتن، جشن میگیرد و خود را به بالاترین نقطه وزش باد می رساندو از آنجا، سنگینترین ضربه های گردباد را به نفع خود بکار میگیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم به نفع خویش استفاده میکند.
او نه تنها از نیروی مخالف نمیهراسد، بلکه منتظر آن نیز مینشیند چرا که میداند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که میتواند او را به فضای بالا پرتاب کند.
برای روزهایی که راه نجاتت یاد گرفتن بلند پروازی از عقاب است.
برگرفته از کتاب : قصههایی برای از بین بردن غصهها – مسعود لعلی
پیوست یا مقدمه من بعد از یکسال!؛ خیلی وقتا...یعنی خیلی خیلی وقتا ها!!! آدم دیگه حس نوشتن نداره البته این با ذات وبلاگنویسی در تضاده! اینو نشون میده که روحت تهی شده و درد بی محتوایی جانت را ازار میده! دوست دارم که بیشتر مطالعه داشته باشم تو این گیر و دار زندگی و روز مرگی و اگه نوشته خوبی هم نظرمو جلب کرد مطلب بنویسم و از اون وام بگیرم!
این مطلب که در ادامه میاد رو من به عینه میتونم بگم که میخواد بگه زندگی یک مبارزه است یک ریسک و... اینجاست که باید درس و گرفت و باشهامت زندگی کرد.