پا از شهر شیدایی بیرون نگذارم هرگز ای جان تا هستم !
سر از کوی رسوایی بر نگردانم هرگز ای دل تا مستم !
قرار بود روز20اسفند(سالروز این جنایت بشری یعنی روز تولد من !!!)... در این وبلاگ 6ماهه رو تخته کنم ودیگه ننویسم!!! و خیلی با خودم کلنجار رفتم! ولی نمیدونم تو این درد منو میفهمی؟.. که من اینجا هم گمشده خودمو پیدا نکردم...بله خودمو پیدا نکردم... ولی تورو پیدا کردم!!...نمیدونم ..ولی میدونم بعضی وقتا حوصله هیچکس.. حتی منو هم نداری..شایدمن کم ظرفیت اینطور فکر میکنم!.....شایدم رازی تو وجودت هست که من بیخبرم!!..و نمیتونی بیان کنی ولی چه خوب بو د شهامت اینو پیدامیکردی بگی...ولی من از فاصله دور به دوری اعصار تاریخ میخونم که ...شاید منو نخوای واین یه اتوبان یه طرفه اس.......ولی بدون این وبلاگم رنگ بوی تو رو داره بایه اشاره تو بنا شد و با یه اشاره تو ویران خواهد شد...ولی اگه تو اون معمار باشی معمار این دل بی صاحاب اینو بهت میگم:
خانه دل مارا از کرم عمارت کن !
پیش از این که این خانه رونهد به ویرانی!