این اولین یاداشت سال جدیدمه ...یه سال پیر تر یه سال دیگه حیرانتر...یه سال دیگه مدهوشتر از خویش با این روحیات عجیب و اسفناک ...
بخدا دیگه خسته ام ! نمیدونم کی از دست این نو سانات روحی خلاص میشم!..هرلحظه یه احساسی دارم..یه لحظه شادم ..یه لحظه میرم تو خودم و حوصله هیچکس حتی خودمو ندارم ..
عجیب که چقد هم این این احساسات گذارا با هم درتضادند..! نمیدونم ایراد کارم کجاست ..یکی میگه خل شدم یکی میگه عاشقم یکی میگی این اوهام از رو شکم سیری!!... دیگه تو کار خودم موندم.. هر لحظه یه فکری به سرم میزنه!..یه کاری میکنم بلافاصه منصرف میشم از ادمه اون کار ...روز حال من شده مثل یک مداد و پاکن هی مینویسم و هی پاک میکنم!!....نمیدونم امسال چه بلایی میخواد سرم نازل بشه که اینقد نگرانم...نگران!
این روزا شهر مشهد خیلی شلوغه !...اصلا نمیشه پاتو بیرون بگذاری..مخصوصا منطقه ای که ما ساکن هستیم
نزدیکترین محله به حرمه...شب سال تحویل که نگو.. من اونموقع پشت پل راه اهن طبرسی تو خیل عظیم جمعیت بودم ....همه روبه گنبد امام رضا دعای سال تحویلو میخوندند...البته همزمانی این موقه با شب بااربعین یه حس حال دیگه داشت....
منم یه چند تا درخواست درونی داشتم...مهمترین آرزوییکه داشتم این بود این یه سالی که از عمرم گذشت.. لاقل به یه ثبات درونی برسم ..اوضام خیلی غاراش میشه اگه همینطور پیش بره نمیدونم ختم به خیر میشم یانه؟..مگه اینکه یکی بیاد مارو نجات بده...