جالبه!دیشب من واسه سحری خواب موندم!یعنی درست موقع اذون متوجه زنگ ساعت شدم،یعنی حیونکی نیم ساعت بود که خودشو به اب و اتیش میزد که خواب نمونم !! اما متوجه صدای زنگ نشدم،بدلیل خستگی سفر خوابم خیلی سنگین بود... یعنی اولین سحری که باید بیدار میشدم..به هر حال با این هوای گرمی و رفت امد 60 کیلومتری تا مرکز فنی و حرفه ای وتشنگی مفرط و تحمل 24 ساعته گشنگی و تشنگی از افطار تا افطار،تجربه ای تازه بود ...من برای اولین بار حلاوت و سبکی خاصی رو تو افطار امروز احساس کردم..
باز به الاجبار امسال نیز مثل دوسال پیش ماه رمضونو به تنهایی سپری میکنم..چه متاسفانه و چه خوشبختانه این تنهایی دراین ماه معنوی میتونه بسیارمثبت باشه...
دیروزبود که از مشهد به اینجا اومدم...البته دیگه این از اون اخرین سفرهای کویریه...بلاخره با اتمام پاییز، این مسافرتهای کویری من تموم میشه..البته دیگه زیاد واسم سخت و طاقت فرسا نیست و تازه این آخرکارییها به این مسافرتها هم عادت کردم...
به هرصورت کلاسهای ترم اخرم، هرچند اواخرمهر شروع میشه ولی بدلیل کلاسهای اتوماسیون که بعنوان کارموزی ام نیز به حساب میاد ،مجبور شدم زودتر از موعد بیام،واله مثل بقیه هم خونه ایام،میتونستم وایستمو بعد ماه رمضون بیام...
در هر صورت توفیق اجباری شد که باز این ایام تنها باشم...این لحظات منو یاد همون دوسال پیش میندازه که تنهایی واسه سحری بیدار میشدم..