سلام
یکی دو روزه که با این وبلاگ آشنا شدم، نمی خوام حاشیه برم، ولی دیدم واقعا در لابلای این همه موضوع خوب، که یکی سری به جغرافیا میزند و ودیگری سری به مهر پدری، اون یکی دیگه اقتصاد و زمان، یکی دیگه درباره دین ومهدویت، بکی دیگشم در باره ی لحظه های احساسی و قشنگه ، جالب تر از همه موضوع فیلم و موسیقی رو کم می دیدم که اونم دیدم، حالا میبینم که پراکندهگی هم خودش نوعی زیبائی.
گفتم منم اگه میخوام در آغاز لب به سخن باز کنم در بارهء موضوع های شاخه به شاخه رفتهء وبلاگ سخنی نگویم، میخواهم از کل سخن بگویم از زیبایی، چون اصل زیباست.
اصولا آدما با دیدن زیبایی ناخودآگاه یه دفعه به خالق زیبایی مینگرنند، من میخوام سوا از آدم خوبا نباشم منم میخوام از زیبایی بنویسم از چیزی بنویسم که با نهادینه شدن اون در وجود آدمی، آدما میتونن زیبایی رو حس کنند، اونم چیزی نیست جز عشق ....
من 24 سال سن دارم.
منم مثل خیلی از شما ها واسه یکبار هم شده عشق و لمس کردم.
یاد جمله ای افتادم:
میگفت:(اگه زمانی توانستی بدانی عشق چیست تاره میدانی که از آن هیچ نمیدانی).
راستی این واقعیت است: یعنی بیکران یعنی بی انتها
یعنی...نمیدانم ....
دوست دارم همیشه عاشق بمانم تا عاشق بمیرم.
تا حالا فکر کردی چرا آدما که دوست دارن همه چیزو جمع کنن، یه دفعه همه چیزاشونو واسه چیزی یا کسی فدا میکند؟
اون چیه اینقدر قدرت داره ؟
میدونی اون چیزی که ما آدما واس خودمون اونو عشق تعریف میکنیم.
شاید باشه شایدم نه...اینا مهم نیست...مهم اینکه از ته قلب حس کنیم عاشقیم ...همین.
یکی یا چیزی رو از اون ته ته ته وجود دوست داشته باشیم .
بیایید زندگی کردن رو دوست بداریم تا زیبا زندگی کنیم.
(( سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدم هایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را
آه بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سر تاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
می کشم دم به دم از پنجره سر ))
از امروز امید دارم بتوانم با شما خوانندگان عزیز زیبا دوست شویم تا با هم زیبا بمانیم.
کوچک ترین عضو از گروه هزار دستان «راز همیشگی»