از عمر این وب نوشت هزاردستان داره نزدیک به یه سال میگذره...ومن باتمامی ناملایمات و نوسانات روحی و فکری این وبلاگ رو سر پا نگهداشتم ...اگه شما بدونید توی که این یه یکسال چها که به من نگذشت! که حتی الان روم نمیشه آرشیو وبلاگمو باز کنم!
باید بگم و شاید باورتون نشه که یکی از اعوامل تغییر مسیر من درزندگی همین وبلاگ هزاردستان و حواشی و حال وهوای اون بوده....
شاید بگید که حرفهای من بوی اعتراف میده و شاید یه اعتراف تلخ!!
اما به این یقین رسیدم که من باید و بتونم از این خلوتگه ..که البته دیگه همچین خلوت نیست به یه ثبات فکری و درونی برسم...چیزی که از ابتدا بدنبال اون بودم ...شاید خیل مخاطبان وبلاگ ندونن : که نویسنده سرآغاز این وبلاگ یه آدم مجرد دربه در از همه جا بوده ...که این مشغلولیات درونی و عشق مجازی..کاررو بجایی رسوند که شد یه ادم متاهل و(باید) هدفمند!
دیگه دوران اون زمان که خودم سرگرم مسئله پوچ و بی اساس کنم گذشته!
دیگه دوران بی خیالی وخیالبافی و خیال پرستی گذشته!
دیگه نمیتونم ذهنم به هر چیزی مشغول کنم خودمو درگیر بود و نبود!
دیگه نمیتونم یه جا بمونم و یه جا بنشینم ...
دیگه فرصتم کمه و زمان اندک...هرچند تا حالا فرصتها و زمان زیادی ازدست دادم
دیگه فصل اون عشق مجازی گذشته که اولش خیال بود..وسطش پریشانی و آخرش درد!
حالا دیگه نوبت یه عشق واقعی که فقط و فقط باید به اون فکر کنم !
خلاصه گفتم شاید همراه خوبی برای همراهان نبودم... و شاید خط فکری من با روحیات مخاطبان من در تضاد بوده و اما...
خواستم و بگم که من هستم ...