سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 
 

 

سینا :: 87/8/12:: 11:3 عصر

شروع یک بخش از زندگی من بعد از ترم اول دانشجویی کارشناسی ناپیوسته مهندسی برق در شهرستان کویری بود؛ اول مهر سال هشتادوچهار!
و من وارد دنیایی از ناخواسته‏ها و یا بهتر بگویم خواسته‏ها نابهنگام و نابجا شدم! یک جور عشق و شور جوانی در من پدیدار گشته بود و نمی‏دونم اسم این حال و احوال رو چی میشه گذاشت؟ البته این دوری از خانواده و هم خونه شدن با یک آدم مریض عاشق بنام الیاس...همه و همه دست در دست هم دادند که من مسیری رو طی کنم که نباید طی میکردم! همون مهرماه بود که این وبلاگ هم بر مبنای همین احوالات شکل گرفت که نتیجه اون یک ترم بد درسی بود...ترمی که طعم دل فریب و دلچسب وب و بلاگ و چت و ایمیل و فلش و...را چشیدم...سیستم خونمون رو هم از مشهد به یزد آورده بودم تا بدون هیچ دغه‏دغه، کیفم کوک بشه! البته خونه‏ای که در یزد اجاره کرده بودیم، طبقه بالا بود و خط تلفن نداشت که بعد از یک ماه که از طریق کافی‏نت با دنیای مجازی در ارتباط بودم، خط تلفن با هزینه هشتاد هزارتومن وصل شد...
ادامه دارد...


سینا :: 87/8/11:: 1:34 صبح

سلام، بعد از چند ماه و اندی...
امشب فرصتی شد تا مروری اجمالی به وبلاگم داشته باشم. این مرور خاطره‏انگیز از ابتدای شکل‏گیری این وبلاگ بود تا این اواخر...این گذران عمر و دوران پرالتهاب روحی و روانی که بر من گذشت؛ دوران آمیخته با خوشی و تلخی...دورانی آمیخته با حس گرمای آتیشین کویر...دوران دانشجویی در غربت...دورانی که من تازه با دنیای وب آشنا شدم...بیشتر به وب، رایانه و نرم‏افزار و سخت‏افزار علاقه‏مند شدم(هرچند رشته تحصیلی‏ام چیز دیگری بود!)...دوران پریشانی و آمیخته به عشق! دورانی آغاز یه زندگی واقعی...دوران آغاز و پایان دوستی‏ها...و و و...
حالا میگویم شاید اینها همه خاطره‏اند و من مانده‏ام و این خاطره‏ها...اما هنوز من همان آدم هستم با کمی تغییرات ظاهری...اما  هنوز مانده‏ام با این دل وامانده! که حیران؛ که راهی که تا به اینجا سپری شده درست و به جا طی شده؟ به اختیار یا به اجبار؟ یا این به هر حال سرنوشتم من بوده؟
نمی‏دانم...و به دنبال این پاسخ‏ هستم.
ادامه دارد...


سینا :: 86/8/15:: 11:48 صبح

با خوندن این مطلب در اتوپیا،باز تلنگری یا هشداری دوباره وجود هر فرد پرشین و پارسی‏گوی را فرا میگرد. ایرانیانِ ایرانِ باستان به گواه تاریخ و مورخان و  حداقل این سند، متمدن ترین، یکتاپرسترین و مدنی‏ترین و با دیانت‏ترین، ملت و حکومت در روی کره خاکی بودند، و همین روحیه حقانیت پذیری باعث شد که با آغوشی باز دین بِروز و نویِ اسلام را با کمال جان بپذیرند، هرچند فتح وحشیانه قوشون عرب در زمان خلیفه دوم، خللی در وحدانیت پذیری ایرانیان وارد نیاورد...روحیات و فرهنگ و منش و اعتبار ایران باستان بر هیچ کس پوشیده نیست! حتی فرد شماره یک و دو دنیای اسلام؛ محمد امین و علی اعلا، بر این واقعیت صحه گذاشته‏اند و بار و بارها ایرانیان را با اکرام و نیکی یاد میکردند...و باز هرچند عربیزه شدن ایران به زور سرنیزه عمال عُمر، در حدی نبوده و نیست که لکه‏ای عبوس بر تارک تابناک این تمدن با شکوه وارد کند.

    

به نظر من آنقد که عرب و یا اگر بگوییم حکومت خلفای عرب، بر فرهنگ ایرانی  باستان غلبه داشته اند، این فرهنگ لخت و سوسمارخورد و بادیه‏گرد عرب متاثر بوده! اصلا اگر اینها حداقلی فرهنگ و شعور و تمدن و..داشتند که احتیاجی نبود پیامبری بین ایشان مبعوث گردد!!
در آخر بگویم و هرچند اینجا هم گفته بودم، ما اگر انقلاب کردیم درست! طاغوت به زیر کشیدیم درست! خون‏ها داده‏ایم درست!  و برمنکرش لعنت...اما این دلیل نمی‏شود که بی کفایتی محمدرضایی و دیکتاتوریسم رضاخانی را به حساب 2500 ساله تمدن پارسی بگذاریم! بیایم تخت‏جمشید و مقبره کورش را به نابودی بکشانیم، و طوری کاهلانه برخورد کنیم یه خبرنگار دزد، سر سرباز هخامنشی را به تاراج ببرد، و میراث فرهنگی ایمان، خیر سرش، تمام تلاش‏اش این باشد که نگذارد این قطعه تاریخی، گرانتر در هراج فروخته شود! حالا بازپسگیری از دست این پیرزن چلاق انگلیسی پیش‏کش!


سینا :: 85/8/24:: 9:23 صبح

عمری تو این وبلاگ به دنبال خودم میگشتم! و وحیران و سرگردان بودم... ولی به نتایج قابل باور تو زندگیم رسیدم طوری که به یه تصمیم قابل باور رسیدم ...واسه خدافظی و دل کندن از این مخروبه تنهایی!بلاخره تصمیم نهایی رو گرفتم و زدم به سیم آخر...(کاری که زودتر ازینها قرار بود انجام بدم)آره بلاخره یه جوری باید باخودم کنار میومدم ..هرچند بگید از ابتدا هم هزاردستان وبلاگ قابل اعتنایی نبوده...نه! ... چون من با این وبلاگ هویت خاصی بخود گرفتم و براساس اون هویت خاص این وبلاگ شکل گرفت و لی امروز دیگه اون هویت گذشته رو ندارم و زندگیم رنگ و بوی دیگه ای داره و با یک هویت واقعی.. در هر صورت من با این وبلاگ زندگی کردم نفس کشید م  تب و تاب  داشتم و  های هوی !!و تونستم روزگاری رو به امیدی سپری کنم..و بتونم گمشده خودمو پیدا کنم...دوستای عزیزی پیدا کنم...و...چون گرفتاریم خیلی و یکی دوتا نیست...ولی  وقتی دیدم یکی از دوستان جرات به خرج داد و با همه دلبستگی ها تصمیم خودشو گرفت و وبلاگشو تعطیل کرد منم گفتم باید بلاخره تصمیم قاطع بگیرم و تمام نیرو و توانمو معطوف ساختن آینده ام بکنم ... و فقط نخواستم که این وبلاگو حذفش کنم و هر چند می دونم بود و نبود این وبلاگ فرقی به حال کسی نمی کنه... گفتم شاید به عنوان یک یادگاری مجازی و لاقل به احترام لینک دوستان حذفش نکنم بهتره هرچند می دونم مخاطب اصلی وبلاگم خودم بودم!!...و فقط از دوستان عزیز حلالیت میطلبم اگه حرفی حدیثی بوده که از من رنجیده خاطر شدند ...میخوام که برام دعا کنن و بدونن که منهم همیشه و همه حال خواستار سلامتی و صحت و موفقیت دوستانم را آرزومندم...یاحق

ح.ب(سینا)بیست و سوم ابان ماه هزار سیصدو هشتادو پنج

 

 

 


نظر شما()

سینا :: 85/8/14:: 11:52 عصر

امشب تو تاکسی بودم  بعد مدتها یه آهنگی رو شنیدم از رادیو پخش میشد که برام خیلی خاطره انگیز بود...مرا عشق رویت ..مرا عشق رویت بیچاره کرده ...میان کوه و دشت آوره کرده..در این شبهای تنهایی ..من و این شورو شیدایی...آهنگ شورانگیز سنتی با صدای صدیق تعریف از همون خواننده های بنام البته مهجور مانده..خواستم بگم که اون زمونا تقریبا ده سال پیش و دوران نوجوانی که موسیقی با این محتوا گوش میکردم حلاوت  و شیرنی خاصی داشت..و البته که الان که گوش میکنم یه مزه دیگه ای داره...

مطلبی دیگه ای که میخوام به عرض دوستان ومخاطبای وبلاگ بگم اینه که این ترم بد جوری گرفتار درسام و اجبارا اینجا ها کمتر آفتا بی بشم چون میشه گفت اگه این ترم بگذره تقریبا میشه بار سنگین تحصلی من از رودوش برداشته میشه و میمونه ترم آخر که بلاخره این مدرک چپندر قیچی لیسانس برق میگذره و باید بعد ش با اوضاع و احوال متاهلی باید سگ دو بزنم واسه کار و جور کردن مقدمات زندگی مشترک...هرچند این ترم هم پس اینکه به نزدیکترین واحد دانشگاهی مهمانی گرفتم  تا یه خوره مشکلاتم کمتر بشه و بفکر کار باشم  چون خیلی به مشکلات مالی  برخوردم که چاره ای جز این نداشتم هرچند این جستجو یه ماهه کار مناسب هیچ حاصلی نداشت و تازه اگه کاری هم بود با این واحدهای سنگین درسی کار واقعا شاقی بود واسه همین قید کارو زدم..گفتم حالا این ترمو هم بچسبیم به درس ...خدا بزرگه تا بعدش...


سینا :: 85/7/27:: 12:17 عصر

 

من درکلبه فقیرانه خود...

چیزی دارم که تو در عرش کبریائی خود نداری..!

من چون توئی دارم ...

وتو چون خود نداری...


سینا :: 85/7/11:: 2:17 عصر

بی مقدمه بگم یاد ماه رمضون پارسال افتادم....البته امسال با پارسال یه فرق عمده داشت واون اینکه توی یک شهری غریب اونم توی دل کویر...تک وتنها واسه سحری بیدار میشدم ! البته تو خونه دانشجویی بادوست همخونه ایم گذران میکردیم که یا نبود و اگرم بود مشتری روزه و ماه رمضون نبود...در هر حال حالا که فکرشومیکنم اون تنهایی بیدار شدن ها هم صفایی داشته و عالمی.. شاید بشه گفت ادم بیشتر حضور کسی رو حس میکرد که از رگ گردن هم بهش نزدیکتره...بشخصه من ادمی نیستم که نگاه صرفا مذهبی و فلسفی به قضایا داشته باشم....نگاه من یه نگاه ساده از نوع درک حسی خودمه تا اینکه اونو بشه تو مکتوبات دینی و فلسفی جستجو کرد! همین که من کی هستم یا اینکه خدا کیه؟ ولی تا این سن و سال که از عمرم گذشته و...به واقع به این درک درونی رسیدم... خوشبختانه این ماه رمضون جدای ازین که بگیم قداست خاص خودشو داره شاید بشه گفت فرصت خوبی واسه اندیشدن و بازگشت به خویشتن! دورن یابی و اینکه ما کجای کاریم؟ با خودمون چه میکنیم...با اندیشیدن اس که ادم بکلی متحول میشه ...

البته تو این اندیشیدنامون هم نباید به خطا بریم و کاملا منحرف بشیم!!!...چاره کارشم اینکه نباید تو یک مسیر بسته فکری کنیم پیش بریم  این ازین جهت میگم که چندی پیش که تو اینترنت سرچ میکردم برخورم به یه ادم کمونیست توده ای! که بالای سایتش با افتخار نوشته بود که چرا مسلمان نیستم؟؟ و دلیل اورده بود که من از ابتدای کودکی که مسلمان بدنیا اومدم بلا اجبا ر منو تو مکتب و امو زشهای دینی میگذاشتن چون پدرمادرم مسلمون بودن و منم بلاجبار باید میشدم!! اونم تو شرایط سرد یخبندان روستا شون... بعدها باآشنایی با حزب توده  و القای تفکرات غلط  دریک مسیر بسته فکری به این نتیجه و یقین رسیدند که اصولا دین و خدا اینها همه حرف تا واقعیت!! و کذب و اجبار...و دین اون چیزی که بعضی ها  برای کسب منافع خودشون بخورد مردم میدن..!!!

 و لی باید گفت اگه یه عقل سلیم و سالمی باشه و حداقل تفکر و اندیشه ای به درون وبرون خودش بکنه محال ممکنه که یک نظم واحد منسجم از سوی یک ناظم و خالق درک نکنه...و درنهایت خود دین و اندیشیدن و اینکه انسان زکجا امده و امدنش بهر چه بود؟....آره شاید بشه گفت این جمله ارزشمند چرا تا اینحد ارزشمنده که ادم رو از فرش به عرش میبره...چیزی که تو این ماه  بیشتر میتونیم ازش بهره ببریم .و این اهمیت اندیشه و تفکر درسته : یک ساعت تفکر برتر از هفتاد سال عبادته...

 


سینا :: 85/7/4:: 5:3 صبح

هر کسی بنوبه خود تفسیر خاصی از این کلمه داره...یا اینکه شدت وشکل بیان اون از سوی هر کسی بشکلی خاصه...من و این عقل ناقص میگم که شاید واسه این سوال بی جواب من جوابی دخور داشته باشم!

اول از همه نوع شکل گیری این حالته ..یعنی بودن موقعیت وقرار گرفتن شخصیتها و ادمهاست ..که باز  واسه هر کسی و در یک دوره خاصی اتفاق میوفته...ولی من از به اول مطب میخوام برسم و نتیجه بگیرم! بلاخره کسی که عاشق شد و تو هچل افتاد!! ایا به اون اهداف و اون منویات درونی رسیده که از کرده خودش پشیمون نشه؟؟ البته  نوع عشق وعاشق و معشوق همه و در حال میتونه کاملا متفاوت باشه...شاید بشه گفته تا فرد عاشق تو موقعیت بغرض عاشقی گرفتار نشه نمی فهمه که تو موقعیت زجراور تلخ یا شیرینی دست و پا میزنه...و اما افسوس که ادم یه بار مجاز به تجربه است و نمیتونه با علم به اینده حال شو به نحو احسن سپری کنه...


سینا :: 85/2/28:: 10:18 صبح

بیا بشکن طلس این شبارو ...بیا نابود کن این سایه هارو...

سینا :: 85/2/25:: 7:52 عصر

وگر تیرم زنی ...منت پذیرم ...ماه من...ای سرو بلند بالا...رویت را به ما بنما!

 

 


   1   2   3      >


یادداشتهای پیشین

شجاعت
سندروم اردک چیست؟
حرکت رو به جلو
لحظه هایی که میگذرند
سال 95...بدترین سال عمر
خواب بابا
روز تولد
که ده ساله شدم اینجا
سال پر مشغله
مملکت جوگیر!
به آرامی آغاز به مردن می‏کنی! اگر...
عقاب و گردباد
کله داغ!
تغییر!
[عناوین آرشیوشده]


 

:: RSS ::
::ارتباط زنده با نویسندگان ::
::لوگوی هزاردستان::
اسطوره ها - هزاردستان
:: نویسندگان هزاردستان::
اسطوره ها - هزاردستان
مدیر وبلاگ : سینا[171]
نویسندگان وبلاگ :
ققنوس[6]
راز همیشگی[10]

شروع این وبلاگ شهریور ۱۳۸۴ دوران دانشجویی در شهر کویری یزد، یادش بخیر
::فال حافظ::
اول نیت کرده بعد کلیک کنید

::لوگوی دوستان::
      

  
::لینک دوستان::
پردیس
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
بندیر
همسفر مهتاب
شیدایی
سنگ صبور
حسام سرا
نگاهی به زندگی
آبدارچی
به وسعت دنیا

راز سرگذشت من
راز دل
بوی یاس
هواخاه توام جانا
بیا دریا شویم
توکای شهر خاموش
عباس میرزایی
مهندس موبایل
بازی
کجا چرا کجا
سیب
خاطراتچی
یک فنجان چای داغ
یک خراسانی
گالری استاد فرشچیان
بلاگ
قاصدک شیرین
جناب کارگردان
سکوت سرد
مسافر...
لحظه ها خاطره اند
منطقه ی 51
نبض ؛ فتو بلاگ
هفتادو تار
مبلغ دینی
یک خراسانی


::پیوندهای روزانه::
این صدا،همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد ماند! [1575]
درباره کنسرت دختر و پدر: مصاحبه با مژگان شجریان [1903]
دانلود فونت نستعلیق برای ویندوز ایکس پی [257]
دانلود مناجات ربنا و تلاوت قران استاد شجریان [7863]
قطعه فیلمی زیبا از هم آوایی همایون و استاد [886]
بنام پدر [1027]
آهنگ قدیمی عشق پیری شجریان با لهجه مشهدی [3788]
پاسخ شجریان به پرسشهای شما [733]
نه!..اینجا خانه من است! [294]
دست کارگردان 300درد نکند!! [293]
ازدواج یعنی این!! [383]
پخش زنده از حرم امام رضا(ع) [334]
[آرشیو(12)]
::اشتراک::
 
::آرشیو::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
     
Search Engine Optimization