سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 
 

 

سینا :: 86/11/20:: 10:0 صبح

تو اون دوران، هنرجوی هنرستان بودم، پر شروشور، ناآرام و پراحساس و طغیانگر! که هراز چندگاهی هم مطالبی، بیشتر به عنوان روزنوشت، می‏نوشتم که بیان اون بعد از 10 سال، شاید خالی از لطف نباشد!
این قسمت: قهقهه
امروز روز دیگری است، از روزهای نه چندان سرد پاییز...طی امروز اتفاقات خاصی افتاد...مطابق هر هفته، دوشنبه ها سه زنگ اول مبانی‏کامپیوتر داشتیم‏‏ که البته امکان حذف این درس زیاد است؛ چون پیشنیاز این درس رعایت نشده وبرایمان رعایت نکرده‌اند! وباید بگویم که دیر به ما گوشزد کردند و من و  دو نفر از بچه‏های صنایع شیمیایی باید این درس را از حد انتخاب‏واحد حذف کرده و غصه سه واحد تلف شده در این ترم را بخوریم* که چنین گشت و دنیا بر وفق مراد مانگشت!!
پس از خوردن زنگ سوم!(به صدا در امدن زنگ) منتظر زنگ چهارم برای حضور در کلاس ورزش 5 در حیاط هنرستان حاضر شدیم...
چه زنگی...! چه حالی ...چه اتفاقی..نه آبرویی و نه فوتبالی..! و نه...بگذریم...
دراین زنگ، من به اتفاق وحید، نزدیکترین دوست و همکلاسی‏ام، در یک تیم شش‏نفره شروع به بازی کردیم...در ابتدای بازی با چند شوت و چند پاس! خودمو به ادامه بازی امیدوار کردم! که در یک...! بله در یک درگیری برای زدن توپ، با سر...با زیرکی حریف...محکم به زمین وسط مدرسه خودم!(اصطلاحا این پسره الدنگ زیرمو خالی کرد!) که زمین و زمان در چشم من تیره و تار گشت و یک روز تلخ از دفتر زندگی‏ام در مدرسه رقم خورد...
با این حادثه و اتفاق، شخصیت‏ام در نظر بچه‏های کلاس ورزش 302 ، خرد و مضحک جلوه کرد...و مرا با چند قهقه .... مورد تمسخر قرار دادند... که با این اتفاق همان بهتر که آب بشوم و در زمین فرو بروم...و با وجود اینکه هنوز بچه‏ها مشغول بازی بودند روانه خانه شدم...
بله، ...پس از آمدن به خانه، در صورتیکه دو زنگ بعد از ورزش، درس اصول‏اندازه‏گیری داشتم، نرفتم...به سراغ کمک‏های اولیه رفتم تا خراشهای وارده در منطقه آرنج و مچ دست چپم را مداوا کنم...ولی هنوز که هنوزه، الان که ساعت 6 و 30 دقیقه بعداظهر یا بهتر بگویم با این تاریکی هوا، شب...هنوز دست چپم از کتف تا مچ دستم درد محسوس و رنج‏آوری دارد که احتمال میرود از جا در رفته باشد. 28/7/1376
توضیح *: اون اوایل نظام جدید ما اینهو موش آزمایشگاهی بودیم!! هر روز یه قانون، یک تبصره جدید...آخرشم نفهمیدم با دو ترم مشروطی چطور دیپلم گرفتم!


سینا :: 86/10/19:: 12:42 عصر

                   
نمی‏دونم بلاخره این روزهای آخر چگونه بسر خواهد امد، اما به قول شاعر شکم سیر معاصر: چون میگذرد غمی نیست!
بعد حدود دوماه می بروزم! این مطلب هم  واسه اتمام حجت با خودم و التماس دعای شما...
این بلاگ طی همین دوران تحصیل تو این غربت بنا شد...گذران در این روزگاری که حال و به امید خدا تا سه هفته‏ای دیگر رو به اتمام است.
همیشه مسئله بلاگیدن برایم جذاب بوده و با همه تلخی‏‏ها و شیرینی‏هایش، حتی اکنون که دوستان همگروه جور مرا نیز میکشند...
هدف از ارسال این مطلب در ایام امتحانات، یه جور حداقل تخلیه روحی روانی فشار امتحانات بیش نیست! که البته هم بی تاثیر نیست...باری بهر جهت باز این ایام هم میگذرد و تازه باز در راه دیگری قدم میگذاریم...فصل تلاش و کار و کار و کار...
به امید لحظاتی گرم برای ثانیه‏های سرد زمستانی‏اتان...

التماس دعا،سینا، مدیر گروه هزاردستان


نظر شما()

سینا :: 86/8/15:: 11:48 صبح

با خوندن این مطلب در اتوپیا،باز تلنگری یا هشداری دوباره وجود هر فرد پرشین و پارسی‏گوی را فرا میگرد. ایرانیانِ ایرانِ باستان به گواه تاریخ و مورخان و  حداقل این سند، متمدن ترین، یکتاپرسترین و مدنی‏ترین و با دیانت‏ترین، ملت و حکومت در روی کره خاکی بودند، و همین روحیه حقانیت پذیری باعث شد که با آغوشی باز دین بِروز و نویِ اسلام را با کمال جان بپذیرند، هرچند فتح وحشیانه قوشون عرب در زمان خلیفه دوم، خللی در وحدانیت پذیری ایرانیان وارد نیاورد...روحیات و فرهنگ و منش و اعتبار ایران باستان بر هیچ کس پوشیده نیست! حتی فرد شماره یک و دو دنیای اسلام؛ محمد امین و علی اعلا، بر این واقعیت صحه گذاشته‏اند و بار و بارها ایرانیان را با اکرام و نیکی یاد میکردند...و باز هرچند عربیزه شدن ایران به زور سرنیزه عمال عُمر، در حدی نبوده و نیست که لکه‏ای عبوس بر تارک تابناک این تمدن با شکوه وارد کند.

    

به نظر من آنقد که عرب و یا اگر بگوییم حکومت خلفای عرب، بر فرهنگ ایرانی  باستان غلبه داشته اند، این فرهنگ لخت و سوسمارخورد و بادیه‏گرد عرب متاثر بوده! اصلا اگر اینها حداقلی فرهنگ و شعور و تمدن و..داشتند که احتیاجی نبود پیامبری بین ایشان مبعوث گردد!!
در آخر بگویم و هرچند اینجا هم گفته بودم، ما اگر انقلاب کردیم درست! طاغوت به زیر کشیدیم درست! خون‏ها داده‏ایم درست!  و برمنکرش لعنت...اما این دلیل نمی‏شود که بی کفایتی محمدرضایی و دیکتاتوریسم رضاخانی را به حساب 2500 ساله تمدن پارسی بگذاریم! بیایم تخت‏جمشید و مقبره کورش را به نابودی بکشانیم، و طوری کاهلانه برخورد کنیم یه خبرنگار دزد، سر سرباز هخامنشی را به تاراج ببرد، و میراث فرهنگی ایمان، خیر سرش، تمام تلاش‏اش این باشد که نگذارد این قطعه تاریخی، گرانتر در هراج فروخته شود! حالا بازپسگیری از دست این پیرزن چلاق انگلیسی پیش‏کش!


سینا :: 86/8/11:: 3:58 عصر

قرار بر این شد  در آینده نه چندان دور،  این وبلاگ بصورت گروهی اداره بشه...البته با بچه های فارغ‏التحصیل دوره کارشناسی دانشگاه، و دیگه این وبلاگ از حالت شخصی و انفرادی خارج میشه...


سینا :: 86/8/7:: 12:30 صبح

ما را با مردم چکار؟ مارا با سیاست چه کار است؟ فعلا باید سرمان را مثل کبک درون برف کنیم و لب بدوزیم و هیچ مگوییم! بگذار این چند صباح هم بُگذرد و ما هم خَرمان از پل بگذرد، جاپایمان قرص بشود، انوقت  میرویم در خفا  و سایه! انوقت میاییم داد بیداد میکنم، به همه گیر می‏دهیم، به کس  و ناکس،  به  کوچک و بزرگ، به  دارا و ندار، بگذار این چند صباح بگذارد....چنان پوستی بکنم از دست زمانه و آدم‏های خوب و بدش!
از سیاست بدم  میاید و آدم‏هایش! هرچند شاید به جایی رسیدم این نفرت تبدیل به لذت شود! ان موقع سرم  درد نمی‏کند ولی دستمال می‏بندم! ان موقع وقت، وقتِ آجر کردن نان مردم است! آن موقع من خود  را می‏بینم و دیگر هیچ!
بگذار این چند صباح هم بگذرد...


سینا :: 86/7/28:: 9:20 صبح

این اولین مطلبی که درباره سینما مینویسم، البته نه اینکه زیاد سر در بیارم نه! ولی بعضی چیزها تو بعضی موارد واقعا بدجوری به چشم می‏زنند! و تابلو اند. من البته الان فیلم‏های روز دنیا رو دیده و ندیده که با او موقعه‏ها، یعنی پنجاه شصت سال پیش که مقایسه میکنم، واقعا به این نتجه می‏رسم که فیلم‏هایی که اون موقع ساخته می‏شد بیشتر از فکر و نوآوری و منطق و هنر بهره می برد، نه الان که تکیه بیشتر فیلم‏ها برپایه اکشن و جلوه‏های ویژه است و اساسشون خیال پردازنه و پوچ! اصلا شاید هم زائقه ما آدما فرق کرده نمی‏دونم؟!

دیشب فیلم بسیار زیبایی رو دیدم از آلفرد هیچکاک،شما هم حتما اسم آلفر هیچکاک و زیاد شنیدید،اینکه کارگردان بسیار چیره دستی که از خودش آثار ماندگار زیادی بر جای گذاشت...
نام این فیلم سرگیجه بود که همون پنجاه سال پیش ساخته شده بود به طور کاملا متفاوت یک داستان جنایی رو در قالب یک ماهیت روانی و روان پریشی و بطور کاملا استادانه نشون میداد که البته توضیحات کارشناس برنامه قبل از نمایش فیلم بسیار جالب توجه بود...من که فیلم رو دیدم واقعا تا آخر فیلم گیج می‏زدم! اصلا داستان چیه؟! بعد که آخرای داستان شد، فهمیدم موضوع صدو هشتاد درجه با ذهنیت من متفاوته!
نوع نورپردازی، حرکت دوربین نو قرار گیری اشیا هم واسه خودش کلاس خاصی داشت...البته این فیلمو میگن اوج شاهکار هنری هیچکاک بوده...
خلاصه فیلم از زبان خودم! : مردی متمولی که میخواد زنشو به قتل برسونه، طی یه نقشه شوم زنی دیگه ای رو که اجیر کرده نقش زنش به عنوان یک زن روان پریش معرفی میکنه به یک کارآگاه کارکشته بازنشته که مبتلا به سرگیجه!است، که زنم (البته اون زنی که نقش بازی میکنه) هواشو داشته باش تا خودشو نکشه، طی این داستان این مرد از گیجی کاراگاه که از بلندی سرش گیج میرفته سواستفاده میکنه و ...زنی که نقش زن اصلی بازی میکرده به ظاهر خودشو در حضور کاراگاه گیج، میکشه ولی اما اون مرد، زن واقعی‏اش رو جای زنه که به ظاهر خودکشی کرده، میکشه و وانمود میکنه که خودکشی کرده!!
ای بابا منم گیج شدم! اصلا نفهمیدم چی میگم! حالا اگه دوست داری چیزی از فیلم بفهمید، خودتون برید ببینید، اصلا به من چه!؟


سینا :: 86/7/7:: 1:7 عصر

چندین سال است که سرنوشت من با کویر عجین گشته است! این که همنیشی با گزهای وحشی با تمام تار و پودم احساس کردم...کویر و بی خار خس مرز ایران و افغانستان و روزهای پر التهاب سربازی در نیروی انتظامی...که اکنون قریب به هشت سال میگذرد...و چه اکنون که دوران دانشجویی را در کویر میگذرانم...نوشته ذیل بر گرفته از کتاب "کویر" نوشته دکتر شریعتی که به بیانی متفکرانه کویر را به تصویر ذهن کشیده است:

... آن چه در کویر می روید گز و تاق است .
این درختان بی باک صبور و قهرمان که علی رغم کویر بی نیاز از آب و خاک و بی چشم داشت نوازشی و ستایشی .
از سینه ی خشک و سوخته ی کویر به آتش سر می کشند و می ایستند و می مانند :
هر یک رب النوعی بی هراس مغرور تنها و غریب .
گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می شوند .
این درختان شجاعی که در جهنم می رویند اما اینان برگ و باری ندارند گلی نمی افشانند ثمری نمیتوانند داد .
شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن در نهاد ساقه شان یا شاخه شان می خشکد می سوزد و در پایان به جرم گستاخی در برابر کویر از ریشه شان بر می کنند و در تنور شان می افکنند و ... این سرنوشت مقدر آنهاست .
بید را در لبه استخری کناره ی جوی آب قناتی در کویر میتوان با زحمت نگاه داشت .
سایه اش سرد و زندگی بخش است .
درخت عزیز ی است اما همواره بر خود می لرزد .
در شهر ها و آبادی ها نیز بیمناک است که هول کویر در مغز استخوانش کرده است .
اما آنچه در کویر زیبا میروید خیال است !
این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می کند می بالد و گل می افشاند و گل های خیال گل هایی هم چون قاصدک آبی و سبز و کبود و عسلی ... هر یک به رنگ آفریدگا رش به رنگ انسان خیال پرداز و نیز به رنگ آن چه قاصدک به سویش پر می کشد و به رویش می نشیند.
خیال - این تنها پرنده ی نامریی که آزاد و رها همه جا جولان دارد - سایه ی پرواز ش تنها سایه ای است که بر کویر می افکند و صدای سایش بال هایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد و آن را ساکت تر می نماید .
آری این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بال های این پرنده شاعر سخن می گوید .
کویر انتهای زمین است : پایان سرزمین حیات است .
در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از ان است که مارا الطبیه را – که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان میخواند – در کویر به چشم میتوان دید : می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از این جا بر خاسته ا ندو به سوی شهر ها و آبادی ها امده اند .
<< در کویر خدا حضور دارد ! >>
این شهادت را یک نویسنده رومانیایی داده است که برای شناختن محمد ( ص ) و دیدن صحرایی که آواز پر جبرییل همواره در زیر غرفه ی بلند آسمانش به گوش میرسد و حتی درختش غارش کوهش هر صخره ی سنگش و سنگ ریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرار آمیز آن استشمام کرده است .
در کویر شکوه و تقوا و شگفتی و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را باید از دور دید . اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم ! لطافت و زیبای گل در زیر انگشت های تشریح می پژمرد ! آه که عقل این ها را نمی فهمد!


سینا :: 86/7/3:: 9:39 عصر

جالبه!دیشب من واسه سحری خواب موندم!یعنی درست موقع اذون متوجه زنگ ساعت شدم،یعنی حیونکی نیم ساعت بود که خودشو به اب و اتیش میزد که خواب نمونم !! اما متوجه صدای زنگ نشدم،بدلیل خستگی سفر خوابم خیلی سنگین بود... یعنی اولین سحری که باید بیدار میشدم..به هر حال با این هوای گرمی و رفت امد 60 کیلومتری تا مرکز فنی و حرفه ای وتشنگی مفرط و تحمل 24 ساعته گشنگی و تشنگی از افطار تا افطار،تجربه ای تازه بود ...من برای اولین بار حلاوت و سبکی خاصی رو تو افطار امروز احساس کردم..
باز به الاجبار امسال نیز مثل دوسال پیش ماه رمضونو به تنهایی سپری میکنم..چه متاسفانه و چه خوشبختانه این تنهایی دراین ماه معنوی میتونه بسیارمثبت باشه...
دیروزبود که از مشهد به اینجا اومدم...البته دیگه این از اون اخرین سفرهای کویریه...بلاخره با اتمام پاییز، این مسافرتهای کویری من تموم میشه..البته دیگه زیاد واسم سخت و طاقت فرسا نیست و تازه این آخرکارییها به این مسافرتها هم عادت کردم...
به هرصورت کلاسهای ترم اخرم، هرچند اواخرمهر شروع میشه ولی بدلیل کلاسهای اتوماسیون که بعنوان کارموزی ام نیز به حساب میاد ،مجبور شدم زودتر از موعد بیام،واله مثل بقیه هم خونه ایام،میتونستم وایستمو بعد ماه رمضون بیام...
در هر صورت توفیق اجباری شد که باز این ایام تنها باشم...این لحظات منو یاد همون دوسال پیش میندازه که تنهایی واسه سحری بیدار میشدم..


سینا :: 86/7/1:: 4:29 صبح

امروز اول مهر..روز تولد این وبلاگ ...هزاردستان وارد سه سالگی شد...

و روز تولد برزگ پرچم دار موسیقی اصیل ایرانی استاد شجریان :
مطلبی برگرفته از روزنامه خراسان امروز:
نغمه خوان «ربنا» ٦٧ ساله شد


هوشمند- استاد محمدرضا شجریان استاد آواز ایران که این روزها به مناسبت ماه مبارک رمضان نغمه «ربنای» او هر شامگاه و هنگام اذان مغرب پخش می شود، اول مهرماه سال ١٣١٩ خورشیدی در مشهد دیده به جهان گشود. پدر و پدربزرگ او، از صدایی پرطنین و خوش برخوردار بودند و شاگردان زیادی در قرائت قرآن تربیت کردند. استاد شجریان از ٦ سالگی به خواندن قرآن می پرداخت. در ١٢ سالگی شهره خاص و عام بود و با صدای خوش خود در بسیاری از مجامع و محافل، گوش شنوندگان را نوازش می داد. در سال چهارم دبیرستان، برخلاف خواست خود به دانشسرای مقدماتی رفت و راه معلمی را در پیش گرفت. استاد مسلم آواز ایران برای فراگیری گوشه های آوازی به هر دری می زد و از هرکسی شمه ای اطلاعات فرامی گرفت. به ندرت به رادیو دسترسی داشت تا موسیقی دلخواهش را بشنود. او پس از آشنایی با جلال اخباری در رادیو مشهد، به فراگیری آواز با سنتور پرداخت. از همان زمان دست اندرکار ساخت سنتور شد و با مشقت فراوان توانست سنتوری بسازد که صدایش به مراتب زیباتر و رساتر باشد. استاد آواز ایران در سال ١٣٤٦ با معرفی به «داوود پیرنیا»، پایش به برنامه «گلها» باز شد و نخستین اجرای خود را با عنوان برگ سبز شماره ٢١٦ با نام مستعار «سیاوش بیدکانی» تجربه کرد. استاد پس از راهیابی به کلاس های اسماعیل مهرتاش، فعالیت هایش را در برنامه «گلها» گسترش داد و با بهترین نوازندگان و آهنگسازان آن زمان مانند مرحوم روح اللهخالقی و احمد عبادی، همکاری کرد. استاد در سال ١٣٥٠ با هوشنگ ابتهاج و استاد فرامرز پایور آشنا شد و کنسرت هایی را با همکاری آنان برگزار کرد. در سال ١٣٥٢ با همراهی استاد نورعلی برومند به فراگیری شیوه آوازی حسن طاهرزاده پرداخت. در سال ١٣٥٤ در اعتراض به سیاست های مرکز موسیقی، با این مرکز قطع رابطه کرد و به اجرای برنامه با استادانی نظیر محمدرضا لطفی و گروه شیدا پرداخت. او در سال ١٣٥٩ نغمه زیبای «ربنا» را خواند که هر ماه رمضان میهمان خانه های ماست. استاد شجریان پس از انقلاب نیز به فعالیت های هنری خود ادامه داد که حاصل آن مجموعه ای بی نظیر از تصانیف و آوازهای ایرانی است. استاد که پرچمدار موسیقی اصیل سنتی ایران است، همواره در آثارش تفکر، خلاقیت، ذوق و هنر خویش را یک جا در صدایش می گنجاند. استاد شجریان، هنرمند بی بدیلی است که مرزهای بسیاری را پشت سر گذاشته و به جایگاهی در هنر و موسیقی ایران دست یافته که کمتر هنرمندی به آن رسیده است.در سال ٢٠٠٢، آلبوم موفق استاد به نام «بی تو به سر نمی شود» نامزد جایزه جهانی گرمی شد.

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


یادداشتهای پیشین

شجاعت
سندروم اردک چیست؟
حرکت رو به جلو
لحظه هایی که میگذرند
سال 95...بدترین سال عمر
خواب بابا
روز تولد
که ده ساله شدم اینجا
سال پر مشغله
مملکت جوگیر!
به آرامی آغاز به مردن می‏کنی! اگر...
عقاب و گردباد
کله داغ!
تغییر!
[عناوین آرشیوشده]


 

:: RSS ::
::ارتباط زنده با نویسندگان ::
::لوگوی هزاردستان::
سینا - هزاردستان
:: نویسندگان هزاردستان::
سینا - هزاردستان
مدیر وبلاگ : سینا[171]
نویسندگان وبلاگ :
ققنوس[6]
راز همیشگی[10]

شروع این وبلاگ شهریور ۱۳۸۴ دوران دانشجویی در شهر کویری یزد، یادش بخیر
::فال حافظ::
اول نیت کرده بعد کلیک کنید

::لوگوی دوستان::
      

  
::لینک دوستان::
پردیس
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
بندیر
همسفر مهتاب
شیدایی
سنگ صبور
حسام سرا
نگاهی به زندگی
آبدارچی
به وسعت دنیا

راز سرگذشت من
راز دل
بوی یاس
هواخاه توام جانا
بیا دریا شویم
توکای شهر خاموش
عباس میرزایی
مهندس موبایل
بازی
کجا چرا کجا
سیب
خاطراتچی
یک فنجان چای داغ
یک خراسانی
گالری استاد فرشچیان
بلاگ
قاصدک شیرین
جناب کارگردان
سکوت سرد
مسافر...
لحظه ها خاطره اند
منطقه ی 51
نبض ؛ فتو بلاگ
هفتادو تار
مبلغ دینی
یک خراسانی


::پیوندهای روزانه::
این صدا،همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد ماند! [1575]
درباره کنسرت دختر و پدر: مصاحبه با مژگان شجریان [1903]
دانلود فونت نستعلیق برای ویندوز ایکس پی [257]
دانلود مناجات ربنا و تلاوت قران استاد شجریان [7863]
قطعه فیلمی زیبا از هم آوایی همایون و استاد [886]
بنام پدر [1024]
آهنگ قدیمی عشق پیری شجریان با لهجه مشهدی [3783]
پاسخ شجریان به پرسشهای شما [733]
نه!..اینجا خانه من است! [294]
دست کارگردان 300درد نکند!! [293]
ازدواج یعنی این!! [383]
پخش زنده از حرم امام رضا(ع) [334]
[آرشیو(12)]
::اشتراک::
 
::آرشیو::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
     
Search Engine Optimization