سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 
 

 

سینا :: 88/11/16:: 8:54 عصر

مجال و فرصت بدهیم برای تغییر در هر دقیقه و هر ساعت و ...هر سال! هر روز که میگذرد و اما باید و نشاید اندکی به اهداف نزدیک و نزدیکتر شد...و فرصت را غنیمت شمرد و وای بر روز حسرت و گذر از جوانی و رسیدن به دوران سستی و ...
جوانی ستاره ایست که فقط یکبار در آسمان عمر طلوع میکند!


سینا :: 88/10/26:: 9:42 عصر

بلاخره با یک برنامه ریزی ساده باید امروز  یا فردا استارت میزدم امیدوارم که کم نیارم وبه قول معروف آهسته و پیوسته  بهتر از حرکت شتابزده و احساسی که زود دل زده بشی فاتحه کارو بخونی! یک سری کارهایی که جهت موفقیت در نظر داشته و دارم طی یک اهداف کوتاه مدت و بلند مدت به شرطی قلنبه و سلنبه هم به هم نبافم و حتی با خودم با صداقت باشم یعنی و ضعفها و نقاط قوت خوب بشناسمو و طبق اون پیش برم...الهی به امید تو!


سینا :: 88/10/24:: 8:27 عصر

برای بدست آوردن چیزی، چیزهایی را باید از دست داد...از این بابت که سلایق و علایق گذرا و بی حاصل اکنون مثل آب در هاون کوبیدن است. ببین برادر من از سیاست و روزنامه و بحث الکی هیچ عاید آدم نمیشه جز حرس خوردن و...بگذریم برنامه های زیادی تو این مدت داشته و دارم مثل: یادگیری مباحث فنی و مفید جهت آینده شغلی مانند اتوماسیون صنعتی، هیدورلیک، اتوکد، زبان و...برنامه های مهمتر؛ ثبت نام در نظام مهندسی و پایه  شغلی برنامه ریزی و آمادگی جهت ارشدو...که انجام و سرانجام اینها جز  گذر از دلمشغلولی ها و سرگرمی ها پوچ روزمره میسر نیست...حرسم میگیرد که عمر هم میگذر کو اندر خم همان کوچه سابق...! از همین اکنون و آبتنی در حوزچه اکنون!


سینا :: 88/10/19:: 12:7 صبح

سردرگمی در اهداف؛ نتیجه غرق شدن در روزمرگی و تکرار مکررات است...تازه به بهترین مرحله از زندگی و مهمترین و سرنوشت سازترین بخش که میرسی، همین دهه سی تا چهل سالگی است...نمی شود چند هنداونه را با یک دست برداشت اما بلاخره باید طوری عقب ماندگی ها را نیز جبران نمود. البته که تنها راه حل برنامه ریزی و تقسیم نیروهای درونی و برونی است اما با توجه به تواناییها و حداقل امکانات و شرایط به سرمنزل مقصود رسید.


سینا :: 88/10/17:: 4:53 عصر

نمیشه همه چیزو تو ذهن تلنبار کرد! من که از کودکی واسه تخلیه مخدونی، همیشه چند خطی و چند صفحه ایی رو خط خطی میکردم ...و حالا هم طبق روال گذشته و چه اکنون و این پنج سال، چراغ بلاگنویسی را روشن خواهم گذاشت...هر روز و هر لحظه چه در محل کار، چه در خانه و چه در مسیر رفت و برگشت، چیزهایی به ذهنم میرسه که بهتره که اونا رو مکتوب کنم هرچند این کار کمی حوصله میخواد تا اینکه فراموشم نشه کلماتی رو بصورت شاه کلید در گوشی ام سیو میکنم تا با توجه به اون مطلبمو تایپ کنم.


سینا :: 88/8/22:: 4:14 عصر

در مقایسه با شور و شوق قبل از انتخابات با دلمردگی اکنون جامعه و بی تفاوتی و دل نگرانی و تشویش، دیگر دل و دماغی برای سرک کشیده در دنیای مجازی و مرور اخبار مختلف و اغلب ناامیدکننده و حرص درار ندارم...
بعد از اتفاقات انتخابات و بیکاری  یکماه و چند هفته ای در شرکت جدیدی مشغول به کار شدم و کلا خودم را بی خیال سیاست و حوالی ان شدنم چون دیگر سودی نمی بینم جز حرص خوردن و جنگ اعصاب و فحش و بد و بیراه گفتن به زمین و زمان ....
کار جدید؛ محیط جدید؛ آدماهای جدید...وقتی اولین فیش حقوقی اولین ماهم را با آخرین فیش حقوقی شرکت قبلی مقایسه میکنم... به این نتیجه مثبت رسیدم که شرکت قبلی مصداق بارز اینکه بگویم تحفه ای! بیش نبوده...صدوبیست کیلومتر رفت و امد به محل کار پایین ترین حقوق ممکن و کار مزخرف و پراسترس مدیریت پروژه! دست آخر هم از سرو ته آن  صنار سه شاهی  آن میزدند و چندرغاز کف دستت با هزار و یک منت می دانند تازه همین موقعیت کاری هم با هزار و یک بدبختی بدست آوردم... که دو سه هفته مفت بیگاری و حمالی بدون هیچ حقوق و بیمه و اولین قرارداد سه ماه کارگری بدون احتساب اضافه کاری و مزایای حداقل کارگری برای یک لیسانس مهندسی برق سه سال سابقه! آنهم از یک شرکت با دک و پوزی که پروژه میلیاری دارد و اینهه اجحاف و ظلم در حق کارگر...که سود و استفاده به جیب جمع مافیایی اعضای هیئت مدیره و سهام دارانش برود، خدا ازشان نگذرد.
باید قبول کنیم که با بحران بیکاری دست اینچنین آدمکهای کفتارصفتی برای چاپیدن باز شده! باید به سازشان برقصی و بسازی و بسوزی! و همین چس مثقالی را هم که میدهند باید حلوا حلوا کرد!


سینا :: 88/4/25:: 5:41 عصر

دوست نداشتم اینجا سیاسی بشه اما این اشعار حماسی فردوسی بدجوری حس و حالمو دگرگون کرده:

فردوسی بزرگ که درود و داد و دَهِش یزدان بر او باد

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان


چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبوداین چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم


سینا :: 87/11/18:: 12:41 عصر

نوشته های پیشین را رها میکنم  و ترجیح می دهم فعلا درباره حال و آینده صحبت و کنم و بحث وبلاگو در زمینه نگرش مثبت و قدرت حیرت آور این قضیه در پیش بگیرم منتظر مطالب بعدی باشید...


سینا :: 87/8/14:: 12:59 صبح

خط تلفن که وصل شد، التهاب مجازی هم بیشتر شد! صبح تا شب، شب تا صبح! با کارت اینترنت لعل(10ساعت یک هزارتومن) و پیشگامان(10ساعت دوهزارتومن) یزد، بیشتر دایال آپ می‏شدیم و من با سیستم رومیزی و الیاس با یک لپ عهد بوق پنتیوم وان! که ویندوز 98 روش نصب کرده بود.... بهرحال لذت خاصی داشت...اما من تو این فصل پاییز 84، بیشتر وقت‏ها و روزها رو به تنهایی سپری میکردم و الیاس، یک هفته در میان به مشهد می‏رفت و یک فرد کاملا دایم السفر بود! هیچوقت شب‏ها و سحری‏ها ماه رمضون اون سال که به تنهایی بیدار میشدم رو فراموش نمی کنم...
از ترم یک هم، الیاس دو تا تلوزیون آورده بود؛ یک تلوزیون کوچک سیاه‏رنگ اوپرا و دیگری یک تلوزیون رنگی شارپ یا توشیبا 14 اینچ. کوچیک رو واسه کار شخصی و الکترونیکی و مدار بسته و از دلمشغولی‏ها الکی‏ترونیکی‏اش(!)،که همیشه از تو اتاقش بوی هویه و روغن لحیم سوخته میومد! این بشر همیشه دو وعده در روز؛ اذون ظهر و مغرب، تماس یک ساعته با مشهد داشت که حداقل هزینه ماهانه‏اش فقط تو این زمینه حدود 100هزار تومن بود. و هم من یک دل مشغولی داشتم...زیاد هم به مشهد نمی رفتم البته ترم اول بیشتر به تهران میرفتم اونم زمانی که هنوز اخوی زندگی مجردی داشت...بهر حال ترم پاییزی رو دروس سنگینی داشتم که واقعا مو به تن آدم سیخ میکرد؛ ریاضی مهندسی، الکترومغناطیس و محاسبات و مدار2...
تو این گیر و دار و آشنایی من با وبلاگ و چت و عشق مجازی و ...دیگه چه بلوشوی ذهنی و فکری داشتم...و تا اینکه به ماه آذر و دی ماه سرد رسیدم...
ادامه دارد...


سینا :: 87/8/12:: 11:3 عصر

شروع یک بخش از زندگی من بعد از ترم اول دانشجویی کارشناسی ناپیوسته مهندسی برق در شهرستان کویری بود؛ اول مهر سال هشتادوچهار!
و من وارد دنیایی از ناخواسته‏ها و یا بهتر بگویم خواسته‏ها نابهنگام و نابجا شدم! یک جور عشق و شور جوانی در من پدیدار گشته بود و نمی‏دونم اسم این حال و احوال رو چی میشه گذاشت؟ البته این دوری از خانواده و هم خونه شدن با یک آدم مریض عاشق بنام الیاس...همه و همه دست در دست هم دادند که من مسیری رو طی کنم که نباید طی میکردم! همون مهرماه بود که این وبلاگ هم بر مبنای همین احوالات شکل گرفت که نتیجه اون یک ترم بد درسی بود...ترمی که طعم دل فریب و دلچسب وب و بلاگ و چت و ایمیل و فلش و...را چشیدم...سیستم خونمون رو هم از مشهد به یزد آورده بودم تا بدون هیچ دغه‏دغه، کیفم کوک بشه! البته خونه‏ای که در یزد اجاره کرده بودیم، طبقه بالا بود و خط تلفن نداشت که بعد از یک ماه که از طریق کافی‏نت با دنیای مجازی در ارتباط بودم، خط تلفن با هزینه هشتاد هزارتومن وصل شد...
ادامه دارد...


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


یادداشتهای پیشین

شجاعت
سندروم اردک چیست؟
حرکت رو به جلو
لحظه هایی که میگذرند
سال 95...بدترین سال عمر
خواب بابا
روز تولد
که ده ساله شدم اینجا
سال پر مشغله
مملکت جوگیر!
به آرامی آغاز به مردن می‏کنی! اگر...
عقاب و گردباد
کله داغ!
تغییر!
[عناوین آرشیوشده]


 

:: RSS ::
::ارتباط زنده با نویسندگان ::
::لوگوی هزاردستان::
سینا - هزاردستان
:: نویسندگان هزاردستان::
سینا - هزاردستان
مدیر وبلاگ : سینا[171]
نویسندگان وبلاگ :
ققنوس[6]
راز همیشگی[10]

شروع این وبلاگ شهریور ۱۳۸۴ دوران دانشجویی در شهر کویری یزد، یادش بخیر
::فال حافظ::
اول نیت کرده بعد کلیک کنید

::لوگوی دوستان::
      

  
::لینک دوستان::
پردیس
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
بندیر
همسفر مهتاب
شیدایی
سنگ صبور
حسام سرا
نگاهی به زندگی
آبدارچی
به وسعت دنیا

راز سرگذشت من
راز دل
بوی یاس
هواخاه توام جانا
بیا دریا شویم
توکای شهر خاموش
عباس میرزایی
مهندس موبایل
بازی
کجا چرا کجا
سیب
خاطراتچی
یک فنجان چای داغ
یک خراسانی
گالری استاد فرشچیان
بلاگ
قاصدک شیرین
جناب کارگردان
سکوت سرد
مسافر...
لحظه ها خاطره اند
منطقه ی 51
نبض ؛ فتو بلاگ
هفتادو تار
مبلغ دینی
یک خراسانی


::پیوندهای روزانه::
این صدا،همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد ماند! [1575]
درباره کنسرت دختر و پدر: مصاحبه با مژگان شجریان [1903]
دانلود فونت نستعلیق برای ویندوز ایکس پی [257]
دانلود مناجات ربنا و تلاوت قران استاد شجریان [7863]
قطعه فیلمی زیبا از هم آوایی همایون و استاد [886]
بنام پدر [1024]
آهنگ قدیمی عشق پیری شجریان با لهجه مشهدی [3783]
پاسخ شجریان به پرسشهای شما [733]
نه!..اینجا خانه من است! [294]
دست کارگردان 300درد نکند!! [293]
ازدواج یعنی این!! [383]
پخش زنده از حرم امام رضا(ع) [334]
[آرشیو(12)]
::اشتراک::
 
::آرشیو::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
     
Search Engine Optimization