سینا :: 86/7/7:: 1:7 عصر

چندین سال است که سرنوشت من با کویر عجین گشته است! این که همنیشی با گزهای وحشی با تمام تار و پودم احساس کردم...کویر و بی خار خس مرز ایران و افغانستان و روزهای پر التهاب سربازی در نیروی انتظامی...که اکنون قریب به هشت سال میگذرد...و چه اکنون که دوران دانشجویی را در کویر میگذرانم...نوشته ذیل بر گرفته از کتاب "کویر" نوشته دکتر شریعتی که به بیانی متفکرانه کویر را به تصویر ذهن کشیده است:

... آن چه در کویر می روید گز و تاق است .
این درختان بی باک صبور و قهرمان که علی رغم کویر بی نیاز از آب و خاک و بی چشم داشت نوازشی و ستایشی .
از سینه ی خشک و سوخته ی کویر به آتش سر می کشند و می ایستند و می مانند :
هر یک رب النوعی بی هراس مغرور تنها و غریب .
گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می شوند .
این درختان شجاعی که در جهنم می رویند اما اینان برگ و باری ندارند گلی نمی افشانند ثمری نمیتوانند داد .
شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن در نهاد ساقه شان یا شاخه شان می خشکد می سوزد و در پایان به جرم گستاخی در برابر کویر از ریشه شان بر می کنند و در تنور شان می افکنند و ... این سرنوشت مقدر آنهاست .
بید را در لبه استخری کناره ی جوی آب قناتی در کویر میتوان با زحمت نگاه داشت .
سایه اش سرد و زندگی بخش است .
درخت عزیز ی است اما همواره بر خود می لرزد .
در شهر ها و آبادی ها نیز بیمناک است که هول کویر در مغز استخوانش کرده است .
اما آنچه در کویر زیبا میروید خیال است !
این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می کند می بالد و گل می افشاند و گل های خیال گل هایی هم چون قاصدک آبی و سبز و کبود و عسلی ... هر یک به رنگ آفریدگا رش به رنگ انسان خیال پرداز و نیز به رنگ آن چه قاصدک به سویش پر می کشد و به رویش می نشیند.
خیال - این تنها پرنده ی نامریی که آزاد و رها همه جا جولان دارد - سایه ی پرواز ش تنها سایه ای است که بر کویر می افکند و صدای سایش بال هایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد و آن را ساکت تر می نماید .
آری این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بال های این پرنده شاعر سخن می گوید .
کویر انتهای زمین است : پایان سرزمین حیات است .
در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از ان است که مارا الطبیه را – که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان میخواند – در کویر به چشم میتوان دید : می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از این جا بر خاسته ا ندو به سوی شهر ها و آبادی ها امده اند .
<< در کویر خدا حضور دارد ! >>
این شهادت را یک نویسنده رومانیایی داده است که برای شناختن محمد ( ص ) و دیدن صحرایی که آواز پر جبرییل همواره در زیر غرفه ی بلند آسمانش به گوش میرسد و حتی درختش غارش کوهش هر صخره ی سنگش و سنگ ریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرار آمیز آن استشمام کرده است .
در کویر شکوه و تقوا و شگفتی و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را باید از دور دید . اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم ! لطافت و زیبای گل در زیر انگشت های تشریح می پژمرد ! آه که عقل این ها را نمی فهمد!


سینا :: 86/7/3:: 9:39 عصر

جالبه!دیشب من واسه سحری خواب موندم!یعنی درست موقع اذون متوجه زنگ ساعت شدم،یعنی حیونکی نیم ساعت بود که خودشو به اب و اتیش میزد که خواب نمونم !! اما متوجه صدای زنگ نشدم،بدلیل خستگی سفر خوابم خیلی سنگین بود... یعنی اولین سحری که باید بیدار میشدم..به هر حال با این هوای گرمی و رفت امد 60 کیلومتری تا مرکز فنی و حرفه ای وتشنگی مفرط و تحمل 24 ساعته گشنگی و تشنگی از افطار تا افطار،تجربه ای تازه بود ...من برای اولین بار حلاوت و سبکی خاصی رو تو افطار امروز احساس کردم..
باز به الاجبار امسال نیز مثل دوسال پیش ماه رمضونو به تنهایی سپری میکنم..چه متاسفانه و چه خوشبختانه این تنهایی دراین ماه معنوی میتونه بسیارمثبت باشه...
دیروزبود که از مشهد به اینجا اومدم...البته دیگه این از اون اخرین سفرهای کویریه...بلاخره با اتمام پاییز، این مسافرتهای کویری من تموم میشه..البته دیگه زیاد واسم سخت و طاقت فرسا نیست و تازه این آخرکارییها به این مسافرتها هم عادت کردم...
به هرصورت کلاسهای ترم اخرم، هرچند اواخرمهر شروع میشه ولی بدلیل کلاسهای اتوماسیون که بعنوان کارموزی ام نیز به حساب میاد ،مجبور شدم زودتر از موعد بیام،واله مثل بقیه هم خونه ایام،میتونستم وایستمو بعد ماه رمضون بیام...
در هر صورت توفیق اجباری شد که باز این ایام تنها باشم...این لحظات منو یاد همون دوسال پیش میندازه که تنهایی واسه سحری بیدار میشدم..


سینا :: 86/7/1:: 4:29 صبح

امروز اول مهر..روز تولد این وبلاگ ...هزاردستان وارد سه سالگی شد...

و روز تولد برزگ پرچم دار موسیقی اصیل ایرانی استاد شجریان :
مطلبی برگرفته از روزنامه خراسان امروز:
نغمه خوان «ربنا» ٦٧ ساله شد


هوشمند- استاد محمدرضا شجریان استاد آواز ایران که این روزها به مناسبت ماه مبارک رمضان نغمه «ربنای» او هر شامگاه و هنگام اذان مغرب پخش می شود، اول مهرماه سال ١٣١٩ خورشیدی در مشهد دیده به جهان گشود. پدر و پدربزرگ او، از صدایی پرطنین و خوش برخوردار بودند و شاگردان زیادی در قرائت قرآن تربیت کردند. استاد شجریان از ٦ سالگی به خواندن قرآن می پرداخت. در ١٢ سالگی شهره خاص و عام بود و با صدای خوش خود در بسیاری از مجامع و محافل، گوش شنوندگان را نوازش می داد. در سال چهارم دبیرستان، برخلاف خواست خود به دانشسرای مقدماتی رفت و راه معلمی را در پیش گرفت. استاد مسلم آواز ایران برای فراگیری گوشه های آوازی به هر دری می زد و از هرکسی شمه ای اطلاعات فرامی گرفت. به ندرت به رادیو دسترسی داشت تا موسیقی دلخواهش را بشنود. او پس از آشنایی با جلال اخباری در رادیو مشهد، به فراگیری آواز با سنتور پرداخت. از همان زمان دست اندرکار ساخت سنتور شد و با مشقت فراوان توانست سنتوری بسازد که صدایش به مراتب زیباتر و رساتر باشد. استاد آواز ایران در سال ١٣٤٦ با معرفی به «داوود پیرنیا»، پایش به برنامه «گلها» باز شد و نخستین اجرای خود را با عنوان برگ سبز شماره ٢١٦ با نام مستعار «سیاوش بیدکانی» تجربه کرد. استاد پس از راهیابی به کلاس های اسماعیل مهرتاش، فعالیت هایش را در برنامه «گلها» گسترش داد و با بهترین نوازندگان و آهنگسازان آن زمان مانند مرحوم روح اللهخالقی و احمد عبادی، همکاری کرد. استاد در سال ١٣٥٠ با هوشنگ ابتهاج و استاد فرامرز پایور آشنا شد و کنسرت هایی را با همکاری آنان برگزار کرد. در سال ١٣٥٢ با همراهی استاد نورعلی برومند به فراگیری شیوه آوازی حسن طاهرزاده پرداخت. در سال ١٣٥٤ در اعتراض به سیاست های مرکز موسیقی، با این مرکز قطع رابطه کرد و به اجرای برنامه با استادانی نظیر محمدرضا لطفی و گروه شیدا پرداخت. او در سال ١٣٥٩ نغمه زیبای «ربنا» را خواند که هر ماه رمضان میهمان خانه های ماست. استاد شجریان پس از انقلاب نیز به فعالیت های هنری خود ادامه داد که حاصل آن مجموعه ای بی نظیر از تصانیف و آوازهای ایرانی است. استاد که پرچمدار موسیقی اصیل سنتی ایران است، همواره در آثارش تفکر، خلاقیت، ذوق و هنر خویش را یک جا در صدایش می گنجاند. استاد شجریان، هنرمند بی بدیلی است که مرزهای بسیاری را پشت سر گذاشته و به جایگاهی در هنر و موسیقی ایران دست یافته که کمتر هنرمندی به آن رسیده است.در سال ٢٠٠٢، آلبوم موفق استاد به نام «بی تو به سر نمی شود» نامزد جایزه جهانی گرمی شد.

 


سینا :: 86/6/26:: 12:3 صبح

این یه مطلب واقعی،فکاهی،تنوری و تازه! از اتفاقات دیروز من در یکی از ادارات دولتی است لطفا تا ته بخونید و نظر بدید،ضررنمیکنید به مولا!

متاسفانه همین دیروز و امروز گیر یکی از همین ادارات دولتی معظم(اداره کار شعبه قاسم اباد مشهد) بودم به اتفاق همسرم...طفلی دو ماه بود میرفت میومد از این اداره به اون ادراه ،پاسکاریش میدادند ومن به غیرتم خیلی برخوردمی‏کشمت...گفتیم باهم بریم و رفتیم مدارک رو کامل کردیم ....فرستادنمون به تامین اجتماعی واسه استعلام سوابق کاری...(از این سر شهر به اون سر شهر)... استعلام گرفتیم با کلی بالا و پایین پریدن تو اداره  تامین اجتماعیاوووه...که نرسیدیم برگردیم اداره کار ....ساعت یک دو ی بعد از ظهر شده بود مو کول کردیم به فردا...

صبح روز بعد: رفتیم پیش همون کارمند (از این سر شهر به اون سر شهر)....زیاد دور برش شلوغ نبوداما گفت:تکمیل مدارک روزهای زوجه ! یعنی برو و باز فردا بیا(از این سر شهر به اون سر شهر)...منو باش ...قاط زد و داد زدمفلان فلان: یعنی چی اقا چرا دیروز نگفتی که این همه راه امروز نکوبیم بیایم ...گفتخودتی: من گفتم که یک کاغذ بچسبونند و بنویسند که تکمیل پرونده روزای زوجه..

حالا این همه راه باید بگردیم و دوباره باز فردا بیایم(از این سر شهر به اون سر شهر) و زیر بار نمیرفت که کارمونو را بندازه...دوباره داد زدم :یعنی چی اقا دو ماهه داریم هی میریم هی میایم هر روز واسه یه چیزی ما رو اینور و اونورمیکشونی(از این سر شهر به اون سر شهر) ..مسخره شما که نیستم...مسئول(این خرابشده)شما کجاست ؟ گفت طبقه سوم اقای معذب!

طبقه سوم پیش ریئس اداره وگفتم :اقای مغذب!(همون معذب!) ،خدارو خوش میاد این همه راه ،هوای گرمی،زبون ماه زمضون(از این سر شهر به اون سر شهر) اینقد مارو بی خود و بی جهت اعلاف و  اواره کنید...

و...آقای معذب  یه ادم بدتر از کارمندش! و در حال خوندن روزنامه...و گفت: خب سرشون شلوغه جانم! حتما  نمیرسن جانم!..گفتم: لااقل همون دیروز میگفتن روزای زوج تکمیل پرونداس تا ما امروز نیام این همه راه(از این سر شهر به اون سر شهر)...اوووه

خلاصهبزار فکر کنمگفتم نمیشه این همه راه دوباره (از این سر شهر به اون سر شهر)فردا بیامو ..خلاصه به هر بدختی شد اقای معذب و اقای مغذب ! راضی شدند تا امروز تشکیل پرونده بدهند...ولی باز اول بدبختی در عرض دو ساعت شونصد بار بالا و پایین رفتم و شونزده بار تا عکاسی سر چهارراه واسه گرفتن کپی!! اوووه(از این سر شهر به اون سر شهر)

بلاخره اخر کار همسرم به اقای کارمند گفت: لطفا اگه مدرک دیگه ای میخواد، بگید همین امروز همه رو تکمیل کنیمازت سند دارم دوباره یه ماه دیگه نیایم (از این سر شهر به اون سر شهر)بگید مدارک ناقصه!

اقای کارمند بهش برخورد: خانم من الان 24 ساله کارم اینه ..یعنی نمیدونم چی لازمه چی لازم نیست!دروغگودروغگودروغگو...من و خانومم هاج و واج موندیم!یعنی چی؟یعنی چی؟بهت زده‏امبهت زده‏ام

یارو به زور و هزار ارفاق 30 سالش میشد!شیرفهم شدم یعنی از 4 و 5 سالگی کارمند این خرابشده است...حالا یارو خیلی حالش خراب بود یا حالمو بهم زدیا از مخ تعطیل بود..یا چی خورده بود به ملاجش ..هزیون میگفت..نمیدونم ...که‏اینطور

 و فقط بگم...مملکت گل و بلبل مارو باشاهه ‏اهه.

 و برگشتیم(از این سر شهر به اون سر شهر) تا یه ماه دیگه بیام دوباره ادامه این داستان تکراریاوووه(از این سر شهر به اون سر شهر) با اقای مغذب(همون معذب)و کارمند 24سال سابقه!


سینا :: 86/6/19:: 1:51 صبح

          

شب و آرامش آن همیشه برای من شیرین و وصف ناشدنی است! دیگر در این سکوت شب خبری از هیولای روز و هیاهوی رنگها و ادمها نیست،براستی خیلی از ما که از خلوت تنهایی که لذت میبریم ، بیشتر دوست داریم لحظات نیمه شب را برای گذران لحظاتمان انتخاب کنیم...شب همیشه برای من بسیار جذاب بوده که خواب را بر خود حرام کنم...بهترین لحظات برای تفکر و تنهایی و رسیدن به امورات درونی و رسیدن به خود!

منکه خیلی دوست دارم شب از نیمه شب بگذرد و بیدار بمانم و بی مقدمه وبی درنگ به خواب نروم...مطالعه حتی یک روزنامه تاریخ گذشته،شنیدن موسیقی ارامش بخش و نوشیدن چای وشاید سرک کشیدن در دنیای مجازی، همه دنیای شبانه من است وبسیار دلبسته انم تا حدی که غرولند اطرافیانم را نیز به جان میخرم! اما دوست هم ندارم ان قد دیر بخوابم که سپیده صبح را از دست بدهم...من ترجیح میدهم وقت مرده و کسالت بار نیمه روز را حتی برای لحظاتی اندک در خواب و بی خبری باشم ...

من شب را دوست دارم حتی اگر از صدای جیرجیرکها خبری نباشد!


سینا :: 86/6/13:: 9:13 صبح

       

تو این روز و حال...گذران این زندگی که واقعا هنر است! مباحثی مطرح میشه هرچند به ظاهر حرف زدن درمورد اونها شاید بشه گفت واسه کلاس گذاشتن باشه! نه ،ولی واقعیت اینه که بدون توجه به این قضایا،نمیشه بخوبی و به نحوه احسن لحظات رو سپری کرد یه طور برخورد کرد که به اصطلاح کم نیاورد!

یکم:مدیرت زمان، یک کلمه به ظاهر قلمبه سلمبه! اما واقعا ملزوم ماست،یعنی چگونه از لحظات استفاده کرد و به همه امور رسید به نحوی که دیگه حسرت ازدست دادن فرصتها  و لحظات گذشته رو نخوری...

دوم:مدیریت جیب!!! اوه اوه ، اینو که خیلی من باید رعایت کنم اصلا بقای من به همین قضیه بسته است یعنی اینکه با حداقل موجودی چگونه گذران زندگی کرد تا با همین اوضاع احوال بشه به همه اون اهدافت هم رسید...

سوم:ارتباط این دوتا با هم!


سینا :: 86/5/6:: 9:14 عصر

                        

پدر نگاه میکند...

عمری را سپری کرده و اندیشه میکند که ..

چگونه ایام گذشته است ..

ایام نوجوانی در دوره پهلوی اول و دوره استبداد رضا خانی..جنگ جهانی دوم و اشغال متفقین،چیزی که یک روستایی خراسانی عایدش میشود فقر و گذران زندگی سخت و بی خبری از همه جا..

پدر می گوید:آن ایام تنها قوت مردم به اصطلاح محلی "خمیرچه" بوده...

ایام جوانی و میانسالی در دوره پهلوی دوم بسیار پرتلاتم و سرنوشت ساز بوده و میگوید: هنوز تاز جوان بوده و مجرد که برای کار به کوره های آجرپزی اطراف تهران میرفته..

پدرم به تنهایی علاوه بر نگهداری از مادر پیر خود و دوزن پیروجوان خود و چند بچه ریز ودرشت را سرپرستی میکرد...

هرچند سختی های زیادی رو متحمل شده ولی به جایگاه خاصی در منطقه رسیده که لقب شیخ را به او داده و با همین نام میشناسد..

فردی که به تمام گویشهای محلی خراسان مسلط بوده و جالب که با همه فرقه ادم در ارتباط کسب و کار و کشاورزی و...بوده که کمتر کسی است که اورا نشناسد!

انقلاب و دوره جدید و هزار ویک اتفاق افتاده و نیوفتاده که منجر به کوچ و هجرت اجباری شدیم..و اما اینده بچه ها مهمتر..

من وپدرم نزدیک به نیم قرن اختلاف سن داریم..اما چیزی که مسلم است حضور معنوی پدرم ضامن موفقیت من و برادران و خواهرهایم بوده...

پدر برای ما یک اسطوره است یک تاریخ...

و پشت ما...


سینا :: 86/4/21:: 6:25 عصر

حالا دیگه تو موقعیتی ام که فقط چند کیلو روحیه میخوام...

در پیش برد اهداف شدیدا نیاز به یک نگرش مثبت دارم..

میگم با خودم تو سراشیبی تحصیلی و اتمام اون هستم..

که نمیشه البته با تمام جوانب یک کار خوب دست پا کنم... چون هنوز دانشجویم.. و مدرک ناقص..

و باز از طرفی درس خوندن شب امتحانی و جندروز فورجه ای ..بقیه مواقع به بطالت و کسالت و وقت کشی واما..

هزینه های سنگین تحصیل و اینکه از الان باید فکر کسب درامد باشم و بعنوان یه ادم متاهل متکی به خود!

نمیدونم چه طوری بلاخره این روزگار شترمرغی من سپری میشه..؟

هرچند من دیگه خودم خسته شدم از این وابستگی و آویزونی!

باید تحت هر شرایطی و با کسب تمام جوانب این دوره رو به سلامت گذر کنم..

 


سینا :: 86/2/31:: 11:41 صبح

بادگیرها در کویر یزد

اگه کمی صبر و تحمل و ریاضت پیشه میکردم و به همینجا دلخوش بودم و جای دیگه مهمان نمیگرفتم,حال باید روزای اخر دانشجویی رو تو این کویر تفتیده سپری اما مشکلات و تصمیمات غلط و سهل انگاری(البته تاحد زیادی خودم بی تقصیرم!!) باعث شد چند ماه دیگر اینجا تا اتمام دوره تحصیل مهمان باشم!

هرچند دیگر اون طور ها هم بد نشده...هنوز فرصت دارم تا ستاره های آسمان صاف ِ کویر را بشمارم! تا هنوز بین کاهگل های خونه های خشتی قدم بزنم..تنم را در مسیر نسیم خنکای بادگیرها قرار بدهم...هنوز فرصت دارم تا تپش فرحناک تمدن چندین هزاره اینجا را احساس کنم...

در خونه دانشجویی با چند دوست نیک و یه دنیا صمیمیت..بو ی چای چای دارچینی...جزوه ها و کتابهای ملتمس ولو شده در اتاق! و تشنه یه نگاه!..نهارمان اگر ژتون نباشد میشود تخم مرغ و گوجه فرگی و فلفل دلمه ای!!

اینها همه بهانه ای است برای یک دل خوش شاید...و باید پُلی باشد از شکستها برای ادامه سرانجام خوش آرزوها!

پیوست1: اصلا گور بابای مهندسی! شاید اینطوری روزی نویسنده بزرگی شوم!

پیوست2: اینجا من نه به اینترنت دسترسی دارم نه تلوزیون و نه...آزاد از هفت دولت از این  مشغولیات پوچ( همین اپ دیدیت هام مال زمانی که میام دانشگاه ژتون غذا بگیرم(!) و ..)

پیو ست3:  هفته پیش یه مسافرت یه هفته ای به شمال و تهران و اصفهان داشتیم دوست داشتم اخرین مطلب بهاریم این سفر  باشه چون به عکسایی که گرفتیم دسترسی ندارم ؛اما این آخرین پست بهاری منه...پست بعدی درباره سفر شمال بطور مستند و تصویری انشالا بعد از امتحانات و اواسط تیرماه...یا حق!


سینا :: 86/2/29:: 12:0 عصر

نمیخواستم اینجا مطلب ناامید کننده بندازم و لبمو به حقیقتها ندوزم!! ولی…

                 

طوری شده که تو این مملکت هر کسی میتونه یک شبه ره صدساله بره,یعنی یکی زندگیش از این رو به اون رومیشه…یا یکی یه شبه به کلی مال و منال میرسه و وضعش توپه توپ میشه و یا یکی تقی به توقی میخوره کاملا بدبخت میشه!!

وضیعیت افسار گیسیخته تورم,بی قانونی ,هرج ومرج..وضع جامعه داره به جاهای باریک کشیده میشه!

مثال روشن گرانی بی حد و اندازه قبل از گرانی واقعی بنزین و جو بد روانی…و قیمت سرسام اور مسکن که بطور مثال خونه ای که سال گذشته 50 ملیون بشتر قیمت نداشته یه هو و درعرض یه سال به 300 ملیون افزایش پیدا میکنه!!

حالا تصور کنید قشر سطح پایین و متوسط و حقوق بگیرِ مستاجر و کرایه نشین,درامدشون چند برابر شده؟؟ که  بتونه از عهده اجاره بالا و..خرید یه الونک بر بیاد…

تکلیف جوونای امثال من با هزار و یک ارزو برای داشتن یه شغل مناسب و یه چار دیواری مختصر چی میشه؟


<      1   2   3   4      >


یادداشتهای پیشین

شجاعت
سندروم اردک چیست؟
حرکت رو به جلو
لحظه هایی که میگذرند
سال 95...بدترین سال عمر
خواب بابا
روز تولد
که ده ساله شدم اینجا
سال پر مشغله
مملکت جوگیر!
به آرامی آغاز به مردن می‏کنی! اگر...
عقاب و گردباد
کله داغ!
تغییر!
[عناوین آرشیوشده]


 

:: RSS ::
::ارتباط زنده با نویسندگان ::
::لوگوی هزاردستان::
بدون موضوع - هزاردستان
:: نویسندگان هزاردستان::
بدون موضوع - هزاردستان
مدیر وبلاگ : سینا[171]
نویسندگان وبلاگ :
ققنوس[6]
راز همیشگی[10]

شروع این وبلاگ شهریور ۱۳۸۴ دوران دانشجویی در شهر کویری یزد، یادش بخیر
::فال حافظ::
اول نیت کرده بعد کلیک کنید

::لوگوی دوستان::
      

  
::لینک دوستان::
پردیس
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
بندیر
همسفر مهتاب
شیدایی
سنگ صبور
حسام سرا
نگاهی به زندگی
آبدارچی
به وسعت دنیا

راز سرگذشت من
راز دل
بوی یاس
هواخاه توام جانا
بیا دریا شویم
توکای شهر خاموش
عباس میرزایی
مهندس موبایل
بازی
کجا چرا کجا
سیب
خاطراتچی
یک فنجان چای داغ
یک خراسانی
گالری استاد فرشچیان
بلاگ
قاصدک شیرین
جناب کارگردان
سکوت سرد
مسافر...
لحظه ها خاطره اند
منطقه ی 51
نبض ؛ فتو بلاگ
هفتادو تار
مبلغ دینی
یک خراسانی


::پیوندهای روزانه::
این صدا،همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد ماند! [1575]
درباره کنسرت دختر و پدر: مصاحبه با مژگان شجریان [1903]
دانلود فونت نستعلیق برای ویندوز ایکس پی [257]
دانلود مناجات ربنا و تلاوت قران استاد شجریان [7863]
قطعه فیلمی زیبا از هم آوایی همایون و استاد [886]
بنام پدر [1027]
آهنگ قدیمی عشق پیری شجریان با لهجه مشهدی [3788]
پاسخ شجریان به پرسشهای شما [733]
نه!..اینجا خانه من است! [294]
دست کارگردان 300درد نکند!! [293]
ازدواج یعنی این!! [383]
پخش زنده از حرم امام رضا(ع) [334]
[آرشیو(12)]
::اشتراک::
 
::آرشیو::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
     
Search Engine Optimization