سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 
 

 

سینا :: 86/2/17:: 11:12 صبح

همیشه دوست داشتم خاطرات تلخ و شیرینمو به زبون بیارم...شاید مفید فایده باشه که لاقل بدونیم با گذشت زمان و لحظات در گذر،تونیستم به یه جایگاهی که در تلاش به رسیدنش هستیم رسیدیم یا نه!

یادمه تقریبا هفت سال پیش که من در مرز افغانستان و اوج قدرت طالبان ...مشغول انجام خدمت شریف سربازی بودم..و توی برجک پست میدادم قبل از اینکه وضعم بهتر بشه و دژبان بازارچه بشم، نونوا و شاطر پاسگاه یه سرباز اصفهانی بود که فردی سن و سال بالا و دیر به خدمت امده که همیشه خدا یه سیگار لب دهنش بود!! ازون سربازای تبعیدی که به جرم اعتیاد اضافه خدمت هم داشت!(البته بعدا یه سرباز تر و تمیز و بچه مثبت بازم اصفهانی!! که دوست صمیمی خودمه جاشو میگره)...

روزی ازین روزا زمانی که آرد پاسگاه رو با تویتا هایلوکس می اوردند ، کنار کیسیه آرد گالن ها بنزین هم قرار گرفته بود که طی عبور ماشین از جاده و دست انداز و شل بودن سر گالن بنزین،کل کیسه ارد ینزینی میشه! و این نون وای عزیزمان با همه خماری مُلتوت نمیشه که چه خمیری زد و چه نونی پخته! حالا زمانی متوجه میشه که نون ها به برجک و بازارچه مرزی برده شد و سربازهای گشنه و تشنه و چشم براه مث من! از سر ناچاری این نون هارو با کمال و لع هرچند با طمع بنزین میل نمودن...یادم روزایی بود که همین نون بنزینی هم به برجک نمیرسید مجبور بودیم نون خشکهای ته کیسه برجک که شبها موشهای کت و کول صحرایی توشون ویراژ میرفتد رو بخوریم همراه با اب قرمز رنگ تانکر زنگ زده!!..البته همینا هم لذت و خوشمزگی خودشو در اوج گشنگی و تشنگی داشت!

 


سینا :: 86/2/4:: 5:7 عصر

یک آدم عادی هرلحظه با افکار و عقاید خاص و متنوعی خودشو درگیر میبینه...و اون قدیما یعنی همین 4،5سال پیش ! این دلمشغولیاتشو تو دفتر خاطرات مینوشتی که فقط خودت میخوندی و فضولهای خونه!ولی وبلاگ نویسی تعریف دیگه از این قضیه اس وفراگیرترو موثرتر وشیرین تر..

توبحث وبلاگ نویسی اگه یک دسته بندی ساده داشته باشیم؛ میتونیم وبلاگ بلاگرها رو به دو دسته تقسیم کنیم:

1-       وبلاگ تخصصی؛ که بسته به یه موضوع خاص مطلب مینویسند،وبلاگهای سیاسی،هنری،مذهبی...

2-       وبلاگ عمومی یا( آش شله قلمکار!)؛وبلاگهای روزمرگی ها و اتفاقات پیرامون و گفتن از هر دری و مطالب متنوع یک شخص رو بیان میکنه...حالا حدث بزنید من جزو کدوم دسته ام!

چند سالیه سرویسهای وبلاگی رایگان جاشو میونه اینترنت بازان باز کرده جالبه سال اول یکی دو مورد بیشتر نبود، ولی طی همین یه سال تعداد این سرویس بلاگها به 15تا 20 فقره رسیده...جالبه صاحبان چندتا از سرویس ها نوجوونای 17،18ساله اند!! و داره حسابی بچه بازی میشه،حالا دیگه هرکی از خونه ننه اش قهر میکنه زارتی میره یه سرویس بلاگ میزنه! و سوال اینکه هیچ ضابطه و منطقی تو کار نیست،هست؟

من نمیدونم دلیل افزایش قارچگونه این پدیده چیه؟ شاید جنبه تجاری و مالی خوبی داشته باشه ولی منه که چشمم اب نمیخوره،فقط مزیتی که میتونه داشته باشه اینکه رقابت بین این سرویس ها بنفع کاربران باشه...

اما یک سوال مهم:حالا که خدمات بصورت رایگان در اختیار کاربران قرارمیگره، تعهدی در قبالِ حفظ و مالکیت وموجودیت این صفحات مجازی برای مدیران سایتها نسبت به کاربران تعریف میشه؟ چون اتفاق افتاده فردی پس از سال واندی زحمت مرارت و شب بیداری اپدیت کردن،فردا روزی که صبح از خواب پا میشه میره پای نت با کمال ناباوری اثری از وبلاگش نیست وسایت سرویس مربوطه تخته شده! و چه حالی به شما دست میده؟حالا واقعا شما هم چنین دغدغهای دارید که بلاخره یه نصفه نیمه دلبستگی به بلاگتون دارید ونخواین  اونو از دست بدین.

پیوست1: نمونه ای از این سرویسهای تازه کار در اینجا ببینید


سینا :: 86/1/28:: 9:58 صبح

چرا ایرانی نباشیم؟ ایرانی فکر نکنیم؟ ایرانی عمل نکنیم؟ ایرانی زندگی نکنیم؟

و..ایرانی مصرف نکنیم!!

همین یادداشتهای سادَمونو با خودکار بیک فرانسوی می نویسیم!...گلوی خودمونو با پپسی وکولای امریکایی تازه می کنیم!

تیشرت مارک ایتالیا به تنمونه!...کفش و لباسمون هم از چین وارد میشه و...

دنیامونو غوغای مصرف گرایی بیگانگان محاصره کرده!

اعتماد و اعتقادی به اجناس وطنی نداریم...

در حقیقت نمی خوایم که اعتماد کنیم...

همیشه مرغ همسایه برای ما غاز بوده و هست!

اینه همیشه عقبیم و درجا میزنیم...

غافل از اینکه،ایراد کار خُودونیم...

باید فکرمونو اصلاح کنیم...

نگرشمون به زندگی روزمره،کار،امورات ساده واَهم زندگی...

اگه معضل جامعه جوونِ ما اشتغاله...

اگه درصد کثیری از جمعیت ما با ناهنجارهای اجتماعی مثل اعتیاد دست به گریبانند...

اگه مسیر پیشرفت کشور کُند و گاها رو به عقبه!

ولله به لله...چاره کار خودمونیم...

باید به خودمون بها بدیم...

از کالای تولید خودمون استفاده ببریم..حتی اگه بدونیم بی کیفیته، اما با حمایت و بها دادن به خودمون،قطعا از لحاظ کیفی هم به حد مطلوب میرسیم...

اگه..خودمونو باور داشته باشیم.


سینا :: 86/1/16:: 6:8 صبح

امروز اگر زیبا زندگی کنی ..

دیروز تو سر شار از رویای شادمانی خواهد بود..

و فردایت تصویری از امید.

پس به امروز خوب بنگرو به سپیده بگو : درود!


سینا :: 86/1/15:: 5:50 صبح

من کی ام؟ سعی میکنم یه آدم عادی باشم،نه مغرور و متکبر و...البته دوست دارم تو زندگیم یک آدم هدفمند باشم،نه اکنون که سرتاسر وجودمو شعارزدگی فراگرفته!یعنی میخوام و باید مرد عمل باشم...

دوباره وبلاگ نویسی رو آغاز کردم با یک نگرش نو..تا اینجا حرفامو بزنم..

انرژی مثبت بگیرم،این شرط من واسه وبلاگ نویسیمه...

ابعاد شخصیتمو میخوام سر و سامون ببخشم،به زندگیم سرعت بدم...

از هدفهام عقب نمونم...میخوام هدفامو اینجا ترسیم کنم...

و...تکیلف خودم معلوم بشه که؛درجا زدن ممنوع!

دیگه تا کی؟بسه دیگه...دیگه بهونه ای مونده؟

نه!

برو ..!

وقت تنگه...


سینا :: 86/1/10:: 3:19 عصر

همیشه فکر میکنیم هیچ چیز بر وفق مرادمان نیست! دنیا با ما سر سازگاری ندارد! به اهداف خودمون اونطوری که باید و شاید نمی رسیم ..چرا؟..همه چیز برعکس میشود؟..چرا محاسباتمان غلط از آب درمیاد؟ قدرت تحملمان پایین امده..در پی سر کوب یکدیگریم..تاب تحمل یکدیگر را نداریم..از زمانی که نافمان را بربده اند تخم نفاق و درویی و جنگ کاشته اند...و قت ان رسیده که کمی به حال خویش  تفکر کنیم...نه اینکه اینجا آخر خط باشد..به اعمال خودمان ..به کردارمان ..به خودمان بیاندیشم که چه میکنیم؟ کجای کاریم؟..

 پروردگارا!

به من آرامش ده،تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم...

دلیری ده،تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم تغییر دهم..

بینش ده، تا تفاوت این دو را بدانم...

مرا فهم ده،تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند...

جبران خلیل جبران


سینا :: 86/1/6:: 11:26 صبح

منو متهم میکنی که چرا از تو چیزی نمی نویسم...

این دنیای من و تو فراتر از این کلمات ساده و سبکِ که بشه توصیفش کرد!

اینجا از تو بنویسم...

راستش...

اینجا واسم جای پرخاطره ایه...

قبل از اینکه به تو برسم...

حال و هوای خودمو داشتم...

های هوی داشتم...

تب وتاب...

دل مشغولی...

تا گمشدمو پیدا کنم...

یه گمشده واقعی نه مجازی و دست نیافتنی!

تورو ..

نیمه دیگه خودمو...
همه چیز از یک تصویر زیبا شروع  شد...

یک لبخند...

خوب زدی تو برجکِ ما!

بذار دیگه همه بدونن،این دیگه یه داستان واقعیه...

تو کسی هستی که همیشه و همه حال احساست میکنم...

درکِت میکنم....

من دیگه اون منِ تنها نیستم..

من وتو ما شدیم...

از همون نگاه اول که عشقت رفت تو کَتِ ما،نا آرام و بی قرار شدم ...

تا به تو برسم...

حالا که به هم رسیدیم...

 حسرت روزه های بهم نرسیدنمونو میخوریم!

دل همو میشکونیم...

سایه  همو با تیر میزنیم...

هم دیگه رو به چیزو ناچیز متهم میکنیم...

اینگار نه اینگار که...

ما برای به هم رسیدن خون دل ها خورده ایم...

چه شب هایی که بیدار موندیم...پشتِ خط!

یادت هست اون شب که تو حرف میزدی و من خوابم بُرد!

چه شب وروزای قشنگی که پشت سر گذاشتیم...

و...

دوست دارم این چند خط نوشته رو تو تکمیلش کنی...

و واسم بنویسی...

شکوه!
همسرم...واسم،واسمون بنویس..
منتظرم.


سینا :: 86/1/2:: 6:17 صبح

norouz

با سلام و آرزوی سالی خوش و سرشار از موفقیت برای دوستان!

دیشب تا پاسی از صبح ! سال تحویلو کنار حرم امارضا همراه خانوم بچه ها! ، نایبُ الزیاره دوستان بودم وآروزی موفقیت واسه خودمون و همه کسانی که التماس دعا گفتن..

راستش نوشتن اولین پست سال کمی واسم سخته!چون میخوام درباره سالی که گذشت صحبت کنم...

سال گذشته سختی ها و تلخی ها و شیرینی ها و اتفاقات خاصی برام رقم خورد که اَهمشو عرض میکنم:

1-       ازدواج؛( البته تا به حال اینجا به صراحت اعلام نکرده بودم!) از قدیم گفتن : آنکه شیران را کند رو به زوال،ازدواج است ازدواج است ازدواج! حالا بماند که...اصلا ما قبلش اون شیر با یال و کوپال نبودیم که بخوایم بعدش حسرت روزهای بی خاطره و عبث مجردی مونو بخوریم واین  اتفاق حقیقی در امتداد همون عشق مجازی دست نیافتنی و خیالات و اوهام بوده...و این شعار کلیشه ای که همه میگن: این راهی که همه بلاخره باید همه برن! ولی دست آخر عرض کنم،دوران تاهل که واسهِ من سرشار از رُموزات ،دنیایی شگفتیها،التهابات شخصیتی همراه با چاشنی شیرین و گاهی تند! بود و تعلق خاطر و عشق و علاقه که پدید میاد و قضایایی که... فقط باید تجربه اش کنی و بسرت بیاد این بلای خانمان سوز(ازدست این جماعت اناث!)

2-       کارنامه تحصیلی؛هرچند در بهبوهه امتحانات ترم سوم(خرداد و تیر 84) به امر مبارک و میمون  ازدواج تن در دادم اما، موفق آمیزترین ترم تحصیلی دانشجویی من رقم خورد که همین امر باعث شد باد غرور مارو بگیره و ترم بعدو مهمانی انتقالی بریم واحد نزدیکتر ترمهای آخر 4و5 سرکنیم  که هم به شهر خودم نزدیک باشیم واسه رفت و آمد و هم یه کاری دست و پا کنیم!(این یکی رو بی خیال که ما از این بخارا نداریم هم درس بخونیم و هم کار کنیم) اما دریغ و صد افسوس که همه چیز کاملا برعکس شد! و بد ترین ترم تحصیلی من رقم خورد!! به هر حال چیزی که واسم مسلمه این ناکامی،ارتباطی چندانی با مقوله ازدواج بنده نداشته که بخوان اطرافیانم این دو رو به هم گره بزنند! مواردی چون:محیط جدید دانشگاه، ناشنایی با به اصطلاح غلق استادن معظم واحد جدید،پیگیری برای کار و و مصاحبه و این فیلم وسیانسها! دوستان و هم خونه های واحد جدید که نگذاشتن یک آب خوش و یک روز خوش از گلومون نره پایین! و هزار و یک دلیل من واسه شل اومدن تو پاس کردن درسها!! که باعث شد یه ترم دیگه بره تو پاچم و دست از پا درازتر برگردم به همون واحد خراب شده سابق...

3-       خانه پدریمون؛بعد از 25 سال سکونت در یکی از محله های قدیمی و پایین شهرمشهد به یکی از محله های مرکزی شهر و نزدیک به حرم  کوچ کردیم به کوچه لاقل خوشنام و خوش یمن خوشبختی..اولش کمی واسم دل کندن سخت اومد،اما وقتی فکرشو میکنم موقعیت محله قبلی تشکیل شده بود از تبعیض و شلوغی ومحرومیت کم وکاستی و...زیاد دلتنگی نمیکنم واسه خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی ام که سپری شد...

4-       و باقی شم فعلا بماند ...به قول شاعر؛ شب دراز است و قلندر بیدار!

*ممنون میشم مرتبط با مطلب نظر بدین!*

 


سینا :: 85/12/27:: 6:57 صبح

دیگر دلم تنگ نمیشود،

از رخودی و پستی درون رهایی میابم،

اینجا را مامنی برای فرار از زنگار تن میدانم،

و به اینجا پناه میبرم...

حتی در اوج تنهایی و بی خبری...

که از خدا دور افتاده ام،

در آلودگی روزمرگی گرفتار آمده ام،

و حال از بی تفاوتی گذر میکنم...

و من به من میرسم،

به اصل خویش،

ندای...

ای بنده من!

روح و روانم سیقل میخورد...

و جانم را جلا می بخشد،

صدای مسجد،

 وهوای مسجد...

 که در وجودم جاری میشود!


سینا :: 85/12/23:: 9:16 عصر

بله! الهی من به قربان آن قد بالایت بشوم! کاری کردی کارستان! داشتیم کم کم تاریخ خود را فراموش میکردیم! تمدنمان،بزرگیمان،نیاکانمان...همه و همه به دست فراموشی بود...دستت درد نکند که مار را واداشتی تا به خود آئیم...اندیشه کنیم،تامل کنیم که رَه به کجا می بریم آخر!

این 28 سالی که گذشت با رفتارها،سیاستها،کج فهمی ها و تعصباتِ متحجّرانه و بی موردِ انقلابی مذهبی حتی به تاریخ خود پشت کردیم!

اعتقادات متعصبانه و پوسیده که باعث شد،به تمدن شگفت انگیز،بی بدیل،بی همتا،سراسر از انسانیت ایران باستان حمله ور شویم! از کتب درسی گرفته تا به تاراج دادن ابنیه ها و آثار تاریخی که همه سر از کشورهایی با صد سال و اندی استقلال و بی هویت غربی در آوردند...عملکردی که باعث شد هویت ملی خود را به باد دهیم و جرات و اجازه اجنبی ها را برای تحریف این تمدن باشکو ه و بی نظیر...از خلیج عربی جعلی گرفته تا ابو علی سینای عربی ومولانای روس وجمال الدین افغانی! و از همه جالب تر و وقیحانه تر عبارتِ الجمهوری العربی الایران!! وچند فیلم که هریک بنو به خود حرفی و حدیثی...

اینکه شاید اگر در دوره ای و سلسله ای، پادشاهیِ، حکومتی، ایراداتی،تظلّماتی،انحرافات خود را داشت هیچ شکی نیست! اما کم نیست حکمای مقتدر و مصلح اساتیری چه قبل و چه بعد اسلام که کاری جز گسترش و اعتلای تمدن ایرن زمین نکردند، از کورش کبیر و داریوش هخامنشی تا شاه عباس صفوی و نادرشاه افشار! و حال ما بیاییم و گناه پهلوی ها و قَجری های بی کفایت و خائن  را به حساب کل تمدن 2500ساله بنویسیم که جای بسی نفهمی و بی انصافی است...

 آیا شمائیکه در زمان اکنون مسئولیت خطیر پاسداشت هویت ملی و تاریخ نیاکان را به عهده داری،جوابی برای آیندگانمان خواهید داشت؟که چگونه تمدن و هویت اساتیری خورد را زیر پا نهاده ایم! تمدن و

خوشبینم وخوشحالم و دست عوامل این فیلم کذایی را می بوسم! که باعث شد که کمی به خود آئیم...

و بیدار شویم...

 


<      1   2   3   4      >


یادداشتهای پیشین

شجاعت
سندروم اردک چیست؟
حرکت رو به جلو
لحظه هایی که میگذرند
سال 95...بدترین سال عمر
خواب بابا
روز تولد
که ده ساله شدم اینجا
سال پر مشغله
مملکت جوگیر!
به آرامی آغاز به مردن می‏کنی! اگر...
عقاب و گردباد
کله داغ!
تغییر!
[عناوین آرشیوشده]


 

:: RSS ::
::ارتباط زنده با نویسندگان ::
::لوگوی هزاردستان::
بدون موضوع - هزاردستان
:: نویسندگان هزاردستان::
بدون موضوع - هزاردستان
مدیر وبلاگ : سینا[171]
نویسندگان وبلاگ :
ققنوس[6]
راز همیشگی[10]

شروع این وبلاگ شهریور ۱۳۸۴ دوران دانشجویی در شهر کویری یزد، یادش بخیر
::فال حافظ::
اول نیت کرده بعد کلیک کنید

::لوگوی دوستان::
      

  
::لینک دوستان::
پردیس
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
بندیر
همسفر مهتاب
شیدایی
سنگ صبور
حسام سرا
نگاهی به زندگی
آبدارچی
به وسعت دنیا

راز سرگذشت من
راز دل
بوی یاس
هواخاه توام جانا
بیا دریا شویم
توکای شهر خاموش
عباس میرزایی
مهندس موبایل
بازی
کجا چرا کجا
سیب
خاطراتچی
یک فنجان چای داغ
یک خراسانی
گالری استاد فرشچیان
بلاگ
قاصدک شیرین
جناب کارگردان
سکوت سرد
مسافر...
لحظه ها خاطره اند
منطقه ی 51
نبض ؛ فتو بلاگ
هفتادو تار
مبلغ دینی
یک خراسانی


::پیوندهای روزانه::
این صدا،همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد ماند! [1575]
درباره کنسرت دختر و پدر: مصاحبه با مژگان شجریان [1903]
دانلود فونت نستعلیق برای ویندوز ایکس پی [257]
دانلود مناجات ربنا و تلاوت قران استاد شجریان [7863]
قطعه فیلمی زیبا از هم آوایی همایون و استاد [886]
بنام پدر [1027]
آهنگ قدیمی عشق پیری شجریان با لهجه مشهدی [3788]
پاسخ شجریان به پرسشهای شما [733]
نه!..اینجا خانه من است! [294]
دست کارگردان 300درد نکند!! [293]
ازدواج یعنی این!! [383]
پخش زنده از حرم امام رضا(ع) [334]
[آرشیو(12)]
::اشتراک::
 
::آرشیو::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
     
Search Engine Optimization